#استاد_مغرور_من_پارت4

با خشم و تعجب از لای دندون های کلیک شده اش گفت:

_ترانه

با تته پته گفتم

_ترانه کیه یارو؟ اشتباه گرفتی من اصلا اسمم ترانه نیست حتی تو زندگیم ترانه نمیشناسم .

با خشم نگاهم کرد و مچ دستم و گرفت و عصبانی گفت

_دهنتو ببند تا خودم نبستمش.

حرفش و زد و مچ دستم و کشید رو به اون یارو با صدایی که رسما غالب تهی کرد داد زد

_تو هم گورتو گم کن تا یه بلایی سرت نیاوردم .

پسره از خدا خواسته پاشو روی گاز گذاشت و در رفت

من موندم و مهرداد از خشم رگ های پیشونیش باد کرده بود و صورتش قرمز قرمز شده بود.

طوری دستم و کشید که جرات اعتراض نکردم و دنبالش رفتم در ماشینو باز کرد و پرتم کرد توی ماشین

پاشو روی پدال گاز گذاشت و با سرعت حرکت کرد

طوری تند رانندگی میکرد که عین بختک چسبیدم به صندلی

آخرهم نتونستم طاقت بیارم و گفتم

_از آمازون فرار کردی اینقدر وحشی شدی؟ اون از ظهر توی کلاس اینم از الان

حرفم تموم نشده نعره زد

_ببند دهنتو ترانه

دستی لابه لای موهاش خوش فرمش کشید و با همون عصبانیت ادامه داد :

_این چه سر و ریختیه؟ هوم؟ از کی تاحالا؟ از کی تا حالا هرزه شدی و مردای شهر و سرویس میدی هان؟

حرفای بدی بهم زد جلوی خودم و نگرفتم و مثل خودش داد زدم

_به تو چه؟ فکر کن هرزه شدم فکر کن هرشب ز*ی*ر یه نفرم تو چی کاره ی منی ؟

حرفم با سیلی محکمی که به گوشم خورد قطع شد

اصلا باورم نمیشد مهرداد بهم سیلی زده باشه

از خشم نفس نفس میزد نیم نگاه بدی بهم انداخت و گفت

_پس اون موقعی که با من دوست بودی هم با همه بودی جز من آره؟ من فکر میکردم تو پاک و معصومی نگو خانم شهر و آباد کرده. حالا که همه رو سرویس میکنی چرا من جا بمونم؟

امشب بیا پیش خودم پولتم ها چه قدر بشه بهت میدم غصه نخور کم از اون عوضیای دورت نیستم.

چشم هام سیاه رفت زیادی جدی حرف میزد با تته پته گفتم

_چی میگی تو؟

سرعتش و بیشتر کرد و گفت

_میریم خونه ی من .

خودم و به در کوبیدم و داد زدم :

_لعنتی درو باز کن نمیخوام با تو بیام .

به حرفم توجه نکرد و با سرعت به راهش ادامه داد

رسما به غلط کردن افتادم مهرداد استاد دانشگاهم بود دوست پسر دوره ی دبیرستانم بود حالا ازم میخواست باهاش بخوابم؟؟؟

تمام این سالها بهش خیانت نکردم اون چه فکری راجع به من کرده بود ؟

فکر میکرد گولش زدم

اصلا به قیافه ی ترسیده ی من نگاه نمی کرد انگار خونشون همون حوالی بود که به ده دقیقه نرسید ماشین رو جلوی یه برج لوکس نگه داشت

از ماشین پیاده شد و در سمت من رو باز کرد .

بازومو گرفت و محکم کشید و وادارم کرد پیاده بشم .

خودم و سفت گرفتم و گفتم

_مهرداد دستم درد گرفت لعنتی چرا هار شدی؟

خشن برگشت سمتم :

_من هار شدم؟ هاری و بهت نشون میدم ترانه این همه سال دنبالت گشتم تا بپرسم چرا یهو ول کردی و رفتی؟ الان فهمیدم برات کم بودم اینکه بهت دست نمیزدم راضیت نمیکرد اما امشب جبران میکنم نگران نباش.

دوباره بازومو کشید و به سمت آسانسور رفت.

رسما به غلط کردن افتادم

_ببین مهرداد اون طوری که تو فکر میکنی نیست من هر جایی نیستم.

توجه نمیکنه و در آسانسور که باز میشه پرتم میکنه داخل

قیافش اونقدر عبوس و درهمه که نمیتونم جیک بزنم فقط امیدم اینه وقتی رفتیم بالا با یه چیز محکم بزنم تو سرش و فرار کنم

آسانسور نگه داشت و مهرداد درباره بازومو کشید برای آخرین بار تقلا کردم و گفتم

_آبروتو توی دانشگاه میبرم . بلایی سرم بیاری به همه ی استادا و دانشجو ها میگم بهم کردی.

پوزخند سردی زد و در و با کلید باز کرد و پرتم کرد داخل

تا خواستم مثل موش از زیر دستش فرار کنم صدای نازک و دخترونه ای متوقفم کرد و گفت :

_مهرداد ؟؟؟؟ این دختره کیه؟

مهرداد اومد تو و با دیدن اون دختر خشکش زد

ته دلم حسادت کردم خیلی هم زیاد .

من مجبور شدم مهرداد و ترک کنم اما همیشه عاشقش موندم .

اما الان ، این دختر یعنی دوست دخترشه؟

صورتم و اون طرف کردم تا اشک چشمام دیده نشه .

صدای خشن و عصبانی مهرداد و شنیدم که رو به اون دختره گفت

_بی اجازه برای چی اومدی خونه ی من؟

دختره با لحن لوس و ننری گفت

_وا؟ مگه من دوست دخترت نیستم ؟ حق ندارم عشقمو سوپرایز کنم؟

با دلخوری مهرداد و پس زدم و گفتم

_من مزاحم نمیشم

محکم و با قدرت بازومو گرفت و رو به اون دختره گفت :

_سحر برو بیرون همین الان جل و پلاستو جمع کن و گمشو

پشت بند حرفش خم شد و خمار کنار گوشم گفت

_تو هیچ جا نمیری خانم کوچولو.

سحر با عصبانیت مانتوشو پوشید و از کنار جفتمون رد شد و از خونه بیرون زد .

اون که رفت مهرداد در و بست و با کلید قفلش کرد

عقب عقب رفتم تک خنده ای کرد و کت و کرباتشو و در آورد و شروع به باز کردن دکمه هاش کرد.

ترسیده پا به فرار گذاشتم و خودمو توی اولین اتاق پرت کردم.

خواستم در و ببندم که پاش و گذاشت لای در و درو باز کرد .

پرت شدم عقب و با ترس نگاهش کردم

همون طوری که دکمه های پیراهنشو باز میکرد با نگاه مستی به صورتش آرایش کرده ام خیره موند و بم و خش دار گفت

_داستانمون افسانه ای میشه استاد به دانشجوش

امون نداد و پرتم کرد روی تخت .

پارت5

 

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها