#استاد_مغرور_من _پارت2

مثل برق گرفته ها وایستادم .

کلاس خالی خالی بود

مهرداد به سمتم اومد و در کلاس و بست

چسبیدم به دیوار با اخم نگاهم کرد و گفت:

_پس بالاخره آدم به آدم رسید

با تته پته گفتم:

_چه آدمی؟؟؟ م من اصلا تو رو نمیشناسم

دستشو کنار سرم روی دیوار گذاشت و خمار گفت:

_پسری که سال باهاش دوست بودی و بی هوا ترکش کردی و نمیشناسی؟؟

خیلی دروغ تابلویی گفتم مثل خنگ ها پشت کلمو خاروندم و با تعجب ساختگی گفتم :

_عه مهرداد تویی؟ .

پوزخندی زد و گفت:

_خوب تمام این سال ها دنبالت گشتم تا بپرسم چرا؟

باز هم با خنگی پرسیدم :

_چی چرا؟

عصبانی داد کشید :

_خودتو به اون راه نزن ترانه من عاشقت بودم به خاطر تو روی خانواده ام وایستادم چرا یهو ول کردی و رفتی؟

از دادش مثل موش شدم.

با دستش دو طرف صورتم و گرفت و توی صورتم غرید

_حتی خونتم عوض کردی چراشو نمیدونم ترانه اما بد تلافی میکنم ، استاد بدجوری حال دانشجوی بی وفا شو میگیره حالا می بینی . .

تا خواستم حرفی بزنم وحشیانه لب هاشو روی لب هام گذاشت .

با چشم های گرد شده به مهرداد عصبانی که چشم هاشو بسته بود نگاه کردم .

به چه حقی منو بوسید؟

با مشت به سینه اش کوبیدم که جری تر شد و با ولع بیشتری لب هام و به بازی گرفت .

کم کم داشتم به وسیله ی لب های داغش جون میدادم که صدای پایی که هر لحظه نزدیک تر میشد متوقفش کرد

بلافاصله ازش فاصله گرفتم هر دو با نفس نفس به هم خیره شده بودیم که در کلاس باز شد و شیدا یکی از دخترای آویزون و رو مخ اومد تو .

با دیدن من و مهرداد با شک نگاهمون کرد و گفت

_استاد باهاتون کار داشتم رفتم دفتر اساتید نبودید

مهرداد با اخم جواب داد

_سر کلاس هر سوالی دارید بپرسید من الان کار دارم باید برم .

رسما دختره رو قهوه ای کرد و از کلاس زد بیرون .

شیدا با حرص به من نگاه کرد و گفت:

_همین اول کاری چشمت گیر کرد به استاد؟ لقمه گنده تر از دهنت بر نداشتی؟

مثل مگس پسش زدم و گفتم

_برو کنار باد بیاد بابا .

بعد هم بدون اینکه آدم حسابش کنم از کلاس زدم بیرون

خداروشکر کلاس آخرمون بود داشتم تند تند می رفتم که یزدان جلوی راهمو گرفت .

خوش تیپ ترین پسر کلاس که از شانس خوبم عاشق من شده بود و برای همین امثال شیدا با من لج افتادن

اما مطمئنم با اومدن مهرداد همین اول کاری همه یزدان و فراموش کردن.

با نگاه عاشقش بهم خیره شد و گفت

_چه خبر ترانه؟

مثل لات ها جواب دادم

_چه خبری میخواستی باشه؟ گشنمه اگه اجازه بدی میخوام برم خونه به درد دل این شکم بی صاحاب برسم .

لبخند زد و گفت

_من می رسونمت.

از خدا خواسته میخواستم بگم باشه که کسی کنارم ایستاد.

برگشتم و با دیدن مهرداد عصبانی دست و پام و جمع کردم

چنان چشم غره ای به سمتم رفت که تا فیها خالدونم از ترس خاکستر شد و ناخودآگاه گفتم:

_اومم.نه یزدان من خودم میرم.

حرفمو زدم و مثل برق ازشون فاصله گرفتم اما انگار شروع بدبختیام بود چون نرسیده به در دانشگاه مهرداد با عصبانیت خم شد و در گوشم گفت:

_کوچه پشتی وایسا خودم میرسونمت

نذاشت اعتراض کنم و با قدم های مغرور و بلند به سمت ماشین آخرین سیستمش رفت و سوار شد.

اون زمانی که با من دوست بود یه پسر دانشگاهی بود که فقط یه موتور داشت. منم یه دختر دبیرستانی ساده و احمق

با یاد اون روزا سری ت دادم و از دانشگاه خارج شدم .

کوچه پشتی منتظرم بود اما نمیخواستم برم .

قرار نبود هر کاری که میگه انجام بدم

فوری به سمت خیابون رفتم و از شانس خوبم همون لحظه اتوبوس اومد.

سوار شدم و خداروشکر کردم که مهرداد و قال گذاشتم .

چون اگه میومد و زندگیمونو می دید حتما مسخره ام میکرد شایدم دیگه کاری به کارم نداشت .

بدبختیام و پشت سر ریختم و به پسری که خیره به من بود چشمک زدم .

خوش خوشانش شد و با پررویی برام بوس فرستاد

با چندش صورتم و برگردوندم که مطمئنم حالش گرفته شد .

ایستگاه آخر خونه ی ما بود، پیاده شدم و همون لحظه اکبربشکه رو دیدم

همیشه ی خدا سر کوچه مشغول خوردن بود و هیچ کاری نمی کرد جز این که آمار این و اون و بگیره .

به سمتش دویدم و داد زدم

_بشکه به بابام سر زدی؟

با دهن پر گفت

_آره خوابیده.

تند تند به سمت خونمون رفتم و کلید انداختم .

حق با بشکه بود بابام خوابیده.

بابایی که یه روز پولدارترین مرد شهر بود حالا پول عمل خودش و نداره .

اما من جور میکنم .

به هر قیمتی که شده بابام و نجات میدم حتی اگه شده به قیمت فاحشگی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها