رمان سرنوشت هیلدا

نویسنده:شین.لام

ژانر:عاشقانه-اجتماعی

فرمت:APK-PDF-EPUUB

تعداد صفحات:۳۰۳

قسمتی از رمان:

 آره، ی اتاق بود بغل جایی که من ایستاده بودم بود، توی اون اتاق بود. حرفی نزدم که در به صدا در اومد. در باز کردم که دیدم ی دختر با ملافه جلوی در ایستاده بهش نمی خورد که سنی داشته باشه. اگه دید زدنتون تموم شد برید کنار تا بیام تو ملافه هارا تعویض کنم.

 از جلوی در کنار رفتم بهش می خورد خیلی داشته باشه چهارده و پونزده سال داشته باشه،

هیلدا هم با تعجب به دختر نگاه کرد.

می شه بلند بشید رویه تخت و پشتی را عوض کنم.

بزار همین جا عزیزم خودم عوض می کنم.

اگه عوض نکنم کتکش را تو نمی خوری.

هیلدا با تعجب از روی تخت بلند شد، همون طوری که داشت رویه پشتی و تخت عوض می کرد گفت:

اینجا صبحونه نمیدن ناهار ساعت دوازده تا دو غیر از این ساعت بری ناهار خوری غذا دریافت نمی کنید،

ناهار هم خورشت سبزی و قیمه و خورشت بادمجون صبح ساعت نه میای آشپز خونه سفارش میدی،

غذا را که گرفتی توی اتاق تون سرف می کنید، شام هم همین طور ناهار که گرفتید

شام سفارش میدید پنج شنبه و جمعه ها به شام و ناهار کوبیده و میرزا قاسمی هم اضافه میشه،

ساعت شام هم هشت شب تا ده شب اگه دیر تر برید شام بی شام.

همه چیز مرتب کرد و صاف ایستاد، حواسم رفت سمت هیلدا که پرسید.

_تو چند سالت.

_نسبت به سختی های کشیدیم بخوای حساب کنی مطمئنم از تو بزرگترم.

_مگه تو منو میشناسی، می دونی چه سختی هایی کشیدم؟

_نه فقط حدس میزنم.

_هیچ موقع تا چیزی نمی دونی نه حدس بزن نه قضاوت کن.

همون موقع بود که یکی گروپ گروپ به در زد رفتم در باز کردم که پرید داخل چه بی در و پیکر بود این مسافر خونه.

 

لینک دانلود

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها