رمان خلوت شب تنهایی به قلم فهیمه رحیمی

خلاصه داستان: از پله های زیر زمین چاپخانه بالا آمدم تا در میان ازدحام مردمی که در حال رفت و آمد بودند، شاید بتوانم سهمی از هوای آزاد خیابان داشته باشم و دوباره به آن دخمه باز گردم.

وانت بار برای تخلیه کاغذ درست روبروی چاپخانه پارک کرده بود و راننده به بچه ها در تخلیه کاغذ ها کمک می کرد…

دانلود نسخه PDF

لینک کمکی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها