#استاد_مغرور_ من_پارت1

روی صندلی لم دادم و مثل کارگاه به در کلاس خیره شدم .

میخواستم ببینم این کیه که جای استاد حسامی اومده و نصف بچه های کلاس به و به چه چه قد و قامتشو میکنن .

یکی از علایقم این بود که بقیه رو با خاک یکسان کنم

الان هم منتظر بودم استاد تازه وارد بیاد تا اون غرورش و که بچه ها ازش تعریف میکردن و خورد کنم و ته دلم لذت کارم و ببرم .

یکی از پشت محکم زد رو شونم و گفت

_چته؟؟ غرق شدی؟

بدون این که برگردم گفتم:

_خفه تا بلند نشدم تمرکزمو بهم میریزی نمیتونم حال این استاد جدید رو بگیرم .

آب و از لب و لوچه اش آویزون شد و گفت :

_ترانه نمیدونی چی جیگریه عین این هنرپیشه ها میمونه مثل اون پسره چی بود اسمش؟

یکم به کله ی پوکش فشار آورد و با هیجان گفت:

_آها کوزی مثل اونه حتی خوشتیپ تر از اون

با چندش پسش زدم و گفتم

_جمع کن خودتو عقده ای پسر ندیده

تا خواست حرف بزنه در کلاس و باز شد

با دیدن مهرداد که با یه تیپ رسمی و کیف به دست اومد داخل رنگ از رخم پرید

حق با فری بود زیادی از حد خوشتیپ شده بود

اون وقت هایی که من میشناختمش خبری از این هیکل و قیافه نبود اما الان

با ترس از این که منو ببینه فوری رفتم زیر میز

فری با دیدنم خندید و گفت:

_چی شد پس افتادی؟

دستم و روی دماغم گذاشتم و گفتم:

_خفه احمق این مهرداده فکر کنم باید کل این واحد و بردارم تا چشمم به چشمش نیوفته

با تعجب گفت

_میشناسیش؟

تا خواستم بگم من یه زمانی دوست دختر این استاد تازه وارد بودم صدای مهرداد بلند شد

_اون جا چه خبره؟

هول شدم و تا خواستم بلند بشم سرم محکم خورد به میز .

انقدر دردم گرفت که مهرداد و فراموش کردم و یه ریز شروع به غر زدن کردم :

_اوف بر پدر سازنده ی دانشگاه لعنت که از روزی که من پامو گذاشتم توی این خراب شده یه روز خوش ندیدم

صدای یواش فری و شنیدم

_ترانه خفه شو کل کلاس ساکت شدن دارن غر غر های تورو گوش میدن .

با یاد آوری مهرداد یکی زدم تو سرم و گفتم:

_فری یه جوری سرشو گرم کن نیاد این ور

زیر لبی گفت:

_دیگه دیره چون داره میاد

قلبم اومد توی دهنم ، فوری کتابم و از روی میز برداشتم و گرفتم جلوی صورتم

صدای قدم های مردونه ی مهرداد و پشت بندش عطر تلخش و حس کردم

لبم و گاز گرفتم دقیقا بالای سرم وایستاده بود.

بدون عکس العمل منتظر موندم تا ببینم چطوری رسوا میشم تا این که صداش اومد:

_خانم محترم شما اونجا چیکار میکنید ؟

خندم گرفت یه زمانی عشقش بودم الان بهم گفت خانم محترم .

البته اون از کجا میخواست بدونه منم!

در کمال پررویی و خونسردی بدون اینکه کتابو از جلوی صورتم کنار بدم گفتم

_دارم درس میخونم.

حرصی گفت :

_زیر میز جای درس خوندنه؟

مثل همیشه نتونستم جلوی زبونم و بگیرم:

_پ ن پ روی میز جای درس خوندنه.

از نفس های بلندش فهمیدم عصبانیش کردم

بیشعور زد به سیم آخر و با یه حرکت کتاب و از دستم چنگ زد

دهنم باز موند و مثل احمقها بهش خیره موندم .

مهرداد هم با دیدن من

مهرداد هم با دیدن من بدون نفس کشیدن بهم خیره موند .

مطمئنم اونم مثل من متعجب شده .

حقم داره ، از دوران دبیرستان که دوست دخترش بودم تا الان زیادی تغییر کرده بودم.

کل بچه های دانشگاه با تعجب به ما خیره شدن تا این که مهرداد به خودش اومد اخمی کرد و با جدیت گفت

_همه سرجاشون بشینن .

بعد بدون اینکه نگاهم کنه به سمت میزش رفت .

حالا که منو دید قصد داشتم اذیتش کنم اما جوری که نتونه حرفی بزنه

برای همین دو دستم و زدم زیر چونم و بهش خیره موندم .

تمام دو ساعت کلاس و بی وقفه بهش نگاه کردم

گاهی اوقات رشته ی کلام از دستش در می رفت .

گرمش میشد و کلافه دستی به یقه اش میکشید

ریزریزکی می خندیدم و به صورت سرخ شده اش نگاه میکردم .

اما از حق نگذریم انقدر با جذبه بود که هیچ کس جرئت نفس کشیدن هم نداشت .

از اون بدتر دخترای کلاس بودن که به جای گوش دادن درس رسما با نگاهشون داشتن مهرداد و می خوردن

کلاس که تموم شد همه از جا بلند شدن و یکی یکی از کلاس رفتن بیرون .

منم کوله ام و برداشتم داشتم با فری از کلاس بیرون میرفتم که صداش متوقفم کرد

_خانم زند شما تشریف داشته باشید

 

ادامه دارد.

 

    

پارت2  

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها