رمان زوال اطلسی ها
نویسنده : یاسمین.م کاربر انجمن نودهشتیا
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، هیجان_انگیز و کمی جنایی
تعداد صفحات : 499
خلاصه رمان :
گلاره دختر تنها و افسرده ای است… گذشته ی تاریک و بدی دارد. آنقدر سیاه و زشت که سعی دارد فراموشش کند.بلاخره و همان طور که می خواهد یک اتفاق، زندگیش را عوض می کند و باعث می شود فرشته ی نجات و مرد زندگیش را پیدا کند …مردی که تنهاست، حتی از گلاره هم تنها تر … اما با تمام تنهایی هایش ، می شود نقطه ی شروعِ جاده ی زیبا و سرسبزی در کویر زندگیِ گلاره.همه چیز خوب نمی ماند و اتفاقاتی برایش می افتد. اتفاقاتی که گلاره را تا سر حد مرگ می ترساند…ترسِ از دست دادن دوباره ی همه چیزش…ترس از تکرارِ مکررات…!برای نجات دادن زندگیش تنها یک کار می کند؛اشتبـــــاه!
لینک های دانلود:
نام رمان: من یک دختر هستم
نویسنده: لیلی زمانی نویسنده کافه تک رمان
ژانر:اجتماعی
صفحات : 118
منبع:کافه تک رمان
خلاصه رمان :
یه دختر محکم ک با مرگ مادرش دنیاشم خراب میشهمجبور میشه با پسر عموش ک یه پسر هوسباز و زورگوهه ازدواج کنه اونم بخاطر برادرش خیلی اتفاقا میفته ولی دختر قصه ما سعی میکنه محکم بمونه
لینک های دانلود:
نام رمان: شب مهمانی
ژانر:ترسناک
نویسنده : soroosh-007کاربر انجمن نگاه دانلود
منبع:نگاه دانلود
خلاصه رمان :
نامه ناشناسی به خانه نریمان فرستاده می شه . این نامه او را به یک مهمانی بزرگ دعوت می کنه . اما وقتی به این جشن می ره ، می فهمه که همه چیز اونطوری که فکرش رو می کرد نیست و … .هشدار : این رمان داری صحنه های به شدت دلهره آور و ترسناک می باشد .امیدوارم از خوندنش لذت ببریید .
لینک های دانلود:
باور افتاب به قلم فهیمه رحیمی
خلاصه ی داستان:
: از خانه کلاه فرنگی تا کوچه هشت پله چهار باغ فاصله بود.
این کوچه درست روبروی میدان روستا و آغازش از نبش دکان خواربار فروشی مش نقی شروع میشد و تا کمرکش ادامه پیدا می کرد.
اولین خانه کاه گلی با سر در فرو ریخته متعلق به او و خانواده هشت نفره اش بود.
در روستا شایعه بود که مش نقی با به دنیا آمدن هر فرزندی پله ای سیمانی کار گذاشته و به این وسیله از شیب تند کوچه کم کرده و رفت و آمد ساکنان را آسان نموده.
همسایگان آرزو می کردند که…
دانلود نسخه PDF
شیدایی به قلم فهیمه رحیمی
خلاصه ی داستان:
داستان زندگی دختر جوانی به نام تارا است که بسیار نجیب و معصوم بوده و عاشق حکمت نامی میشه. ولی بازی تقدیر باعث میشه که او در لج و لجبازی با حکمت با فرد ثروتمندی به نام عماد آهنچی ازدواج کنه……
دانلود نسخه PDF
رمان پاییز را فراموش کن به قلم فهیمه رحیمی
خلاصه ی از داستان رمان:
صبح یک روز پاییزی آقای پوریا جهت انجام کارداخل تاکسی نشست لحظاتی بدون انکه حرکت کند به رو به رو چشم (کافه رمان)دوخت و آنگاه مانند کسی که کار فراموش شده ای را به یاد آورد کیف دستی اش راگشود و نامه ای را بیرون کشید از متن نامه باخبر بود اما برای اطمینان باردیگر نامه رادرآورد……
دانلود نسخه PDF
رمان آریانا به قلم فهیمه رحیمی
خلاصه رمان : شب بود و همه اهل خانه پس از خوردن شام هر یک به کار خود مشغول بودند، پدر پای تلویزیون نشسته بود و داشت به صحبتهای گوینده که از بازگشایی مدارس و آغاز سال تحصیلی گفتگو می کرد گوش می داد و خواهر و برادر کوچکترم داشتند با ذوق کیف و لوازم درون آن را بین خود تقسیم می کردند و صدای مشاجره اشان که بر سر انتخاب خط کش بود به گوش می رسید
دانلود نسخه PDF
لینک کمکی
رمان خلوت شب تنهایی به قلم فهیمه رحیمی
خلاصه داستان: از پله های زیر زمین چاپخانه بالا آمدم تا در میان ازدحام مردمی که در حال رفت و آمد بودند، شاید بتوانم سهمی از هوای آزاد خیابان داشته باشم و دوباره به آن دخمه باز گردم.
وانت بار برای تخلیه کاغذ درست روبروی چاپخانه پارک کرده بود و راننده به بچه ها در تخلیه کاغذ ها کمک می کرد…
رمان زخم خوردگان تقدیر به قلم فهیمه رحیمی
درباره کتاب :
این رمان شامل سه قسمت فاخته ، هنگامه و بی بی می باشد
گزیده ای از کتاب :
مادر به علامت آری سر تکان داد و گفت:چند سال پیش وقتی پدرت زنده بود و ما کیا بیای داشتیم یکبار خانم پرتوی را دیدم.او مرا به خانه اش سر سفره دعوت کرده بود که فکر میکنم آن سفره هم برای شفا یافتن پسرش انداخته بود اما خواست خدا نبود که او خوب شود و پسره همانطور مجنون باقی مانده.آن وقتها آنها شمال شهر تهران زندگی میکردند و نمیدانی چه خانه و زندگی مجللی داشتند خانه شان بقدری بزرگ بود که نه سرش معلوم بود و نه تهش.اما میدانی پسرک خل چکار کرده بود؟او رفته بود ته باغ برای خودش آلونکی ساخته بود و توی اون زندگی میکرد .راستش را بخواهی من هرگز او را ندیدم اما ملوک خانم میگفت هیچکس حق ندارن به ته باغ نزدیک شود جز باغبون پیر خانه و هم اوست که کارهای پسرک را انجام میدهد.حالا پس از اینهمه سال نه تنها بهتر نشده بدان که بدتر هم شده!من چطورجرات میکنم ترا بفرستم بخانه ای که یک دیوانه آنجا زندگی میکند.اگر یک وقت شب یا نصفه شب او آمد بالای سرت چه کسی به فریادت میرسد؟خانم پرتوی که مریض است و بستری است و آقای پرتوی هم پیرمرد است و قدرت جوانی را ندارد.تو میمانی و یک دیوانه زنجیری مگر من عقلم را از دست داده ام که بگذارم دخترم پایش را در آن خانه بگذارد .من به ملوک خانم گفتم دستت درد نکند با کاری که برای دخترم پیدا کردی اما او قسم خورد که بها الدین جوان بی آزاری است و تا امروز به کسی اسیب نرسانده .او میخواست به من بقبولاند که تو در آنجا آسیبی نمیبینی و حتی از من خواست که اگر حرفش را باور ندارم بروم آنجا و خودم همه چیز را از نزدیک ببینم و بعد که اطمینان یافتم تو را بفرستم اما من گفتم چرا عاقل کند کاری که باز ارد پشیمانی.نه میروم و نه اجازه میدهم که فاخته برود
دانلود رمان عالیع به قلم فهیمه رحیمی
خلاصه داستان
زنگ خانه و لحن زنگدار مهربانو که گفت آمدم، عالیه را از اتاق بیرون و از بالای پلهها به تماشای تازه واردین کشاند. در همهمه سلام و احوالپرسی و رد و بدل شدن بوسه بر گونه، عالیه مهمانان را ارزیابی میکرد. سن پنجاه سال به بالا. موها رنگ شده. لباسها اتوکشیده و مدلها سنگین و متناسب با سن آنها. کت و دامن تابستانی. رنگ سپید، شکلاتی، نارنجی و بنفش کمرنگ. عالیه در مقابل آینه ایستاد دستی به موهای بلند و مواج خود کشید و از این که آینه جوانیاش را به رخش میکشد خوشحال لبخند زد و به انتظار ایستاد تا توسط عمه به پایین فراخوانده شود. کمی گوش فرا داد هیچ صدایی نشنید از خود پرسید: یعنی مریخیها حمله کردهاند؟»
دانلود نسخه PDF
لینک کمکی
نام کتاب: امثال حکم
تعداد جلد: 4 جلد
نویسنده: علی اکبر دهخدا
درباره کتاب:
این مجموعه دارای نزدیک به ۵۰هزار امثال و حکم (ضربالمثل) و کلمات قصار و ابیات متفرقهاست. مطالب به ترتیب الفبا تنظیم یافته و ضربالمثلها شرح و تفسیر شدهاست و بین سالهای ۱۳۰۸ تا ۱۳۱۰ جمعآوری شدند و منتشر شد
لینک های دانلود:
امثال حکم جلد 1 دانلود نسخه PDF لینک کمکی
امثال حکم جلد 2 دانلود نسخه PDF لینک کمکی
امثال حکم جلد 3 دانلود نسخه PDF لینک کمکی
امثال حکم جلد 4 دانلود نسخه PDF لینک کمکی
نام رمان: مسیر عشق
نویسنده: فرشته
ژانر:عاشقانه-پلیسی-هیجانی
خلاصه رمان :
داستان درباره ی دختری به اسم پریناز است که طی اتفاقاتی به اصرار خانواده اش مجبور میشه مدتی رو در اصفهان پیش عمه اش زندگی بکنه وبا رفتنش به اونجا اتفاقاتی براش میافته که…
لینک های دانلود:
ژانر :عاشقانه-کلکی
خلاصه رمان
دانلود رمان جرات یا حقیقت؟ دختری به اسمِ الناز از خانواده ای معمولی با دغدغه هایِ یک زندگیه عادی. سرِ یک دنده بودن، در یک بازی کودکانه راهی رو انتخاب میکنه که توش علامت سوال زیاد هست… پایان خوش رمان: جرات یا حقیقت ؟ نویسنده: nafas _me ژانر: عاشقانه / کلکلی
لینک دانلود:
دانلود با فرمت PDF
دانلود برای اندروید
دانلود برای ایفون
دانلود فرمت PDF
خلاصه:
دانلود رمان ترس از مه من قول میدم که فراموشت کنم اما قول نمی دم زیر قولم نزنم. سرگردانم سرگردان! همانند بچه آهوی بی دفاع که در جنگلی مه آلود، در پی مادر اش است و شکارچیان در فکر صید کردنش. دو پای کوچک دارم و قلبی بزرگ که می تپد برای تو و کل معادلات زمین و زمان رو ویران میکند.
دانلود PDF
دانلود فایلPDF
دانلود فایلAPK
دانلود فایلEPUB
خلاصه:
دانلود فایلPDF
دانلود فایل APK
دانلود فایل EPUB
نویسنده:نازنین اکبر زاده
ژانر: عاشقانه-تخیلی
خلاصه :
دانلود رمان الهه مرگ _ سال ها بعد، دختری متولد میشود، دختری که نه از جنس خاک است و نه از جنس گِل، بلکه از نفس خداونده ! دختری که با آوردن اسمش، وحشت را وارد قلب انسان ها می کند! آدرینا، الهه ی مرگ؛ الهه ی که مرگ و زندگانی در دستان اوست! الهه ی که وارد عشقی ممنوع میشود و برای رسیدن به معشوقه اش پا بر روی تمام محدودیت ها می گذارد…
دانلود فایل PDF
دانلود فایل APK
دانلود فایل EPUB
نویسنده : v.rahimi1
ژانر : عاشقانه
خلاصه: کاش زندگی یه برنامه یهویی میچید مثلا خیلی یهویی تو خیابون جلو روم سبز شی تو که من رو نمیشناسی ولی من تمام جز جز صورتت رو از حفظم اون موقع که میخواستی عذر خواهی کنی وقتی بهم میخوردی یه دل سیر نگاهت میکردم اونقدر نگاهت میکردم که ساعت از خجالت می ایستاد اونقدر نگاهت میکردم که اگه یه عمر قرار باشه بی تو بگذره مدل بودنت رو حفظ باشم عطر لحظه حضورت رو بوییده باشم صدای قدم هات به گوشم اشنا باشه که اگه یه موقعی یه جایی اشتباهی هوس کردی به دروغ هم بگی بهم دوست دارم بشناسمت بدونم چجور داری سمتم میایی بدونم چه عطری رو میزنی که وقتی داری میایی حتی اگه چشم هام سو وبیناییشون رو از دست دادن بتونم بلد باشمت بتونم حست کنم درست با لبخندت با طرز برخوردت با هوای بودنت ، تو تمنای من وجان من و یار منی پس بمان تا که نمانم به تمنای کسی…
دانلود فایل PDF
دانلود فایل APK
دانلود فایل EPUB
نام رمان : ناخواستههایی به رنگ اجبار
نویسنده : آرزو توکلی کاربر انجمن یک رمان
ژانر: عاشقانه_تراژدی
تعداد صفحات : 275
منبع :یک رمان
مقدمه:
گاهی اوقات دلت یه چیزی میگه عقلت یه چیز دیگه! امّا حرف عقل و قلبت اونقدرها مهم نیست چون روزگاه به ساز تو نمیرقصه. این تویی که باید رق*ص*ت رو همراه با ملودی زندگیت تنظیم کنی تا موفق بشی! حالا این وسطها ممکنه برای توی آهنگی نواخته بشه ناخواسته، مجبوری برقصی ناخواسته، مجبوری لبخند بزنی ناخواسته و حالا این تویی که اَسیر شدی بین این ناخواستههایی به رنگِ اجبار!
دانلود فایل Apk
دانلود فایل pdf
فایل ePub
نام داستان: ته دیگ شانس
نام نویسنده: مهسا اسلامی _ کاربر انجمن نودوهشتیا
ژانر: طنز_عاشقانه_کلکلی
منبع: نودوهشتیا
خلاصه: یه پسر داریم شاه نداره صورتی داره ماه نداره( البته چاله چوله هاش رو داره) از خوشگلی تا نداره( زر میزنه چهارتا تا خورده) این آقا پسر ما آخر شانسِ.( چیه؟ خوشحال شدی؟!) عاشق دختر همسایشون میشه که میفهمه… ( نه خداوکیلی اینم من بگم؟!)
دانلود با فرمت PDF
دانلود با فرمت APK
نویسنده: asma_m
تعداد صفحات: 417
ژانر: عاشقانه
★ خلاصه داستان :
رها معتمد دختری مغرور و لجباز و البته کمی شیطونی هستش… از طرفی آرشام راد هم شخصیتی شبیه به شخصیت رها داره… حالا شما فکر کنین دو تا آدم مغرور و لجباز چگونه می خوان باهم کنار بیان… درگیری هایی که بین این دو تا بوجود میاد باعث میشه تا…پایان خوش
دانلود فرمت PDF
13 شمالی
کارگردان: علیرضا امینی
تهیه کننده: ﺭﺿﺎ ﺟﺎﻠﻘ
ژانر: مسابقه، کمدی، خانوادگی
تولید: 1396 | تاریخ انتشار: 1397
تعداد قسمت ها: 8
مدت زمان هر قسمت: 90 دقیقه
خلاصه داستان:
مسابقه سیزده شمالی بین دو گروه از بازیگران چهره مرد و زن است که در گروه آقایان کامبیز دیرباز، محمدرضا هدایتی، امیرحسین آرمان، هادی کاظمی و در گروه خانم ها، سحر قریشی، لیلا اوتادی، سمانه پاکدل، بهاره افشاری و سارا منجزی حضور دارند. این دو گروه با داوری حمید گودرزی در جنگل های بهشهر و نوشهر به رقابت می پردازند. این دو تیم در طی 10 روز با یکدیگر رقابت داشتند و در هر روز یک دور از مسابقات برگزار می شد. تیم بازنده مسابقه 13 شمالی باید برای دور بعد یک نفر را از بین خودشان حذف می کرد تا به همین شکل تیم ها به مرحله نهایی برسند.
بازیهای طراحی شده در مسابقه 13 شمالی هر آیتم آن مبتنی بر فرهنگ بومی کشورمان بوده و بسیاری از آنها برگرفته از محتوای شاهنامه است و سعی شده از همان نمادها و نشانههای منطقه بهشهر به عنوان محل فیلمبرداری مجموعه، بهره گرفته شود.
ادامه مطلب
حقیقت رمانتیک قتل
شخصیت اصلی داستان ، بهراد مثل جلد قبل با کمک جنی به اسم هاموس به مردم کمک می کنه…یه شب که بهراد داره از سر کار به خونه ش برمی گرده یه پسری رو می بینه که توی کوچه مونده و جایی نداره بره،دلش می سوره و با خودش می برش خونه.فردای اون شب مامورای آگاهی بهش خبر میدن که یه قاتل زنجیره ای دنبالشه…کمی که می گذره بهراد متوجه میشه پسری که توی خونه ش راه داده…
دانلود رمان
رمان عملیات عاشقانه
نویسنده: سرمه کاربرانجمن نودهشتیا
خلاصه :یک دختر داریم شیطونه شوخ شلووووغ اما به موقعش حسابی مغرور یک پسر داریم سرگرد مغرور اما دلش شیطنت میخواد ادمه بلاخرهاین دو تا میخوان با هم یک پرونده مهم رو حل کنن در کنار این پرونده چی میشه خدا میدونه…پایان خوش
ژانر : عاشقانه_ پلیسی و کمی طنز
رمان یلدا
نویسنده: م.مودب پور
خلاصه :این رمان حکایت پسری به نام سیاوش است که با دوستش نیما رفاقت صمیمانه ای دارند سیاوش عاشق ی نیما می شود و نیما عاشق سیما خواهر سیاوش است در بین این داستان دختریکه ایدز دارد و هر کس را که به او نزدیک شود را آلوده می کند ، ماجرایزندگی خود
را تعریف می کند
رمان یاسمین
نویسنده: م.مودب پور
خلاصه:درباره ی پسری به اسم بهزاده که عاشق دختری به اسم فرنوش میشه.بهزاد پسری فقیر و دانشجوی پزشکی بوده و فرنوش دختری خوشگل و بسیار پولدار بوده و پسرخاله ش یکی از خواستگاران اون بوده و خودش رو نامزد فرنوش میدونسته اما از اونجایی که فرنوش عاشق بهزاده. تا اینکه مادر فرنوش که مخالف ازذواج این دو بوده از بهزاد میخواد که به دیدنش بیاد و اونجاست که از بهزاد میخواد که بگذاره فرنوش با پسر خاله ش ازدواج کنه و ………پایان تلخ.
نام کتاب:رمان خواستگاری یا انتخاب
نویسنده : مودب پور
صفحات : 125
خلاصه : مریم و فریبا و شهره واستادن و منتظرن که مترو بیاد . در ضمن دارن با هم دیگه صحبت می کنن. تو مترو یه عده خانم و آقا هم هستن. البته بیشتر خانما هستن »
فریبا : یه دختر ، کالا یا یه چیز فروشی نیس که بذارنش تو یه مغازه و براش مشتری بیاد و اگه پسندیدش، ببره بزاره تو خونه ش!مریم : منکه از این جرات آ ندارم به بابام بگم من می خوام برم خواستگاری!
رمان گیسو کمند (جلد دوم )
✍نوشته: نگین حبیبی
تعداد صفحات: ۲۲۵
خلاصه:بعداز بسته شدن پرونده باند دان…حالا دانیال و کمند و صدرا و کسری یه زندگی عادی به دور از هرجور خلاف و ناامنی رو دارن و همه جوره سعی میکنن این آرامشو حفظ کنن…دانیال و کمند حالا صاحب دوتا فرزند دوقلو به اسم بنیامین و بارانن و این بچه ها تموم زندگیشونن…همه چی به وفق مُراده ولی این وسط کمند نگرانه…نگران از دست دادن خوشبختیش…نگران از دست دادن خونواده اش…کمند و دانیال و صدرا و کسری بعد اینهمه خلاف و آدم کشی…آیا می تونن بدون تاوان به زندگی ادامه بدن؟و خب…زندگی همیشه به وفق مراد نیست و حالا باید این چهار نفر تاوان بدن…
رمان گیسو کمند (جلد اول)
نوشته: نگین حبیبی
تعداد صفحات: ۲۸۶
خلاصه:کمند دختری از باند عتیقه کالفرنیا ماموریت میگیره وارد باند عتیقه تهران بشه و توجه و علاقه رییس باند”دان”رو جذب کنهاما این فرد بویی از احساس نبرده و برای کمند که اولین ماموریت و معمولا سوتی میده کار خیلی سختیه…در این بین هم مشکلاتی برای پیش میاد و ماجراهای جالبی براش اتفاق میوفته.
ژانر: هیچانی عاشقانه. طنز پلیسی
رمان رکسانا
به قلم :م.مودب پور
خلاصه ی از رمان:با پسر عموم , تو ماشین من نشسته بودیم و داشتیم تو یه بزرگراه خیلی شلوغ حرکت میکردیم. من رانندگی میکردم و مانی کنارم نشسته بود و تکیه ش رو داده بود به شیشه بغل و همونجور که اروم اروم میرفتیم جلو , با همدیگه حرف میزدیم. پدر من و مانی, دو تابرادر بودن که همیشه با همدیگه زندگی کردن.همیشه م با همدیگه شریک بودن…. پایان تلخ
ژانر : طنز اجتماعی
رمان نبض تپنده
نویسنده : ژیلا
خلاصه رمان:داستان دختری به اسم شراره است که تو زندگی با وجود نفرتش از حس حقارت ، به طرز بدی تحقیر میشه ، شکست میخوره ، از پا نمیفته و برای بهتر شدن تلاش میکنه .
رمان قبل از شروع
✍نویسنده :Mahsa Zahiri
تعداد صفحات : 180
خلاصه داستان :داستان در مورد دختری به اسم نارینه است که خواهر ناتنیش در شرف ازدواج با فرشید است.پسری که عموی بسیار ثروتمندی داره که تنها ۶ سال از خودش بزرگتره و همه جوره تکه . نارینه گرچه از مادر و برادرش جداست اما فامیلیه متفاوتی با اونها هم داره!و همین سبب میشه که عموی نامزد خواهرش ،آدلان سر این موضوع اونو به هم بریزه!کسی در اون عمارت خواهان نارینه نیست و آدلان با آزارو کل کل هاش بیشتر روزگار رو برای نارینه سخت کرده نارینه که حس مخفی متفاوتی نسبت به ادلان داره سعی میکنه که خودش رو با پرورش ماهی سرگرم کنه ولی احتیاج به راهنما داره که اونو هم ادلان براش پیدا میکنه به نظر میرسه ادلان هم عاشق نارینه ی بداخلاقو لجوج شده اما واقعا این عشقه؟…پایان خوش
ژانر:عاشقانه-کلکلی
نام کتاب:رمان الهه مرگ
نویسنده : نازنین اکبرزاده
ژانر: عاشقانه ، فانتزی ، تخیلی
تعداد صفحات : 625
خلاصه :دانلود رمان الهه مرگ _ سال ها بعد، دختری متولد میشود، دختری که نه از جنس خاک است و نه از جنس گِل، بلکه از نفس خداونده ! دختری که با آوردن اسمش، وحشت را وارد قلب انسان ها می کند! آدرینا، الهه ی مرگ؛ الهه ی که مرگ و زندگانی در دستان اوست! الهه ی که وارد عشقی ممنوع میشود و برای رسیدن به معشوقه اش پا بر روی تمام محدودیت ها می گذارد…
دانلود فایل PDF |
دانلود فایل APK |
دانلود فایل EPUB |
نویسنده:sober
خلاصه:داستان یه دختر به اسم شادیِ که با پدرش زندگی می کنه و با همدیگه یه گروه خیلی خیلی کوچیک ِ تبهکاری دارن.(البته مطمئن باشید بانک نمی زنن) و به خاطر همین هم مادرش از باباش طلاق گرفته و تَرک شون کرده.بعد از مدتی یه پلیس ِ جوان و سخت کوش به اسم بهرنگ به اینا پیله می کنه و شدیدا در تلاش ِ که گیرشون بندازه. شادی در برخورد اول و دوم و …(شاید هم سوم) نمی دونه که این پسره پلیس ِ و یه کوچولو ازش خوشش میاد. کمی بعد به خاطر درگیری هایی که بین این پلیس و خانواده شادی ایجاد میشه نقشه قتل بهرنگ رو می کشن.
دانلود فایل PDF |
دانلود فایل APK |
دانلود فایل EPUB |
نام کتاب: خون اشام دو چهره
ژانر: تخیلی ، ترسناک ، عاشقانه
تعداد صفحات رمان ۹۱ صفحه
نویسنده رمان: مهدیه حیدری
خلاصه :غرق در افکار کودکانه اش بود که طوفانی سخت همه را نابود کرد…
روایت عاشقی…درد…آلیسی سر در گم در دنیای خوناشامان و مردی که همیشه هست حتی در زمان فراموشی…
آلیس به یاد آور چهره ات را…یک آقا پسر خوشگل پرنس و از همه مهمتر یک خوناشام، یک دختر روستایی اما با قلبی پاک و مهربان که از قضا دل پرنس ما رو برده…
داستان رمان در مورد دخترشون آلیسه که توی بچگی گم شده آلیسی خوناشام وقتی می فهمه چی می شه؟
چطور از دست نیروهایی شیطانی فرار می کنه؟
و اون مرد کیه که همیشه هست حتی در زمان فراموشی…
لینک دانلود |
نام کتاب: زن خطرناک
ژانر: ترسناک ، عاشقانه
نویسنده رمان: نجمه کامل
تعداد صفحات رمان: 214
خلاصه رمان خواب عالم عجیبی است، چیزی که انسان را از هوشیاری دور می کند.
خواب انسان را از واقعیت ها دور می کند.
یک صدا برای بیداری بعضی ها کافی است، اما یک صدای کوچک بعضی ها را بیدار نمی کند.
صدای ناقوس مرگ فقط می تواند آنها را به واقعیت نزدیک کند تا از خواب بیدار شوند…
در این جلد از رمان مهمان های دوزخی پا به داستان می گذارند، اما وقتی شیطان پا به جایی بگذارد چه اتفاق هایی می افتد؟…
لینک دانلود |
نام کتاب: جادوگر نادان
ژانر: ترسناک ، تخیلی
نویسنده رمان: سید مظفر حسینی
تعداد صفحات رمان: ۱۴۲
خلاصه رمان : جهان در حال نابودی است!حمله شیاطین به انسانها! چگونه باید جلوی حملهی آنها را گرفت؟فقط یک نفر میتواند، کسی که معروف است به جادوگر نادان…
لینک دانلود |
نام رمان: خوابگاه
نویسنده رمان: محدثه رجبی سیف آبادی
ژانر: عاشقانه ، کلکلی ، طنز
تعداد صفحات رمان: ۵۷۴
خلاصه رمان : در زندگی انسان ها اتفاقات زیادی می افتد، می شود نام این اتفاقات را سرنوشت گذاشت یا…
این رمان روایتگر اتفاقات عاشقانه، دانشجویی، طنز و… است.
افرادی که قرار است زیر یک سقف در یک خوابگاه باهم زندگی کنند…
لینک دانلود |
نام رمان: رمان ریما
نویسنده: shadinn
تعداد صفحات: 254
خلاصه:ریمای ما یه دختر شاد و شیطون و بیخیالی که دومی نداره!از اون بیخیالا !یه دختر باهوش،یه دختر نابغه!تو 15 سالگیش به یه قمار باز فروخته میشه ولی از جایی که فوق خر شانسه دم به تله نمیده و در میره!خودشو با کمک اطرافیانش میسازه،از هوشش و نبوغش نهایت استفاده رو میکنه و….
تبدیل میشه به یه هکر کلاه سیاه،یه کابوس یه خواب بد برای سرگرد سانیار ستوده،مامور پرونده ی کابوس تاریک! میشه مامور پرونده ی کسی که از سه هکر برتر جهانه،کسی که چه تو ایران چه اون ور آب یه قاچاقچی بنامه!حالا آیا این مامور جوونه ما که یه آدم نسبتا نابغه است میتونه کسی رو که تمام حرکاتش رو پیش بینی میکنه گیر بندازه؟چمدونم!
لینک دانلود |
نام کتاب:در مسیر آب و اتش
نویسنده :فرشته ۲۷ و sky-angle
خلاصه ی از داستان رمان: دختری به اسم مانیا محبی پزشکی خوندهمی خواد به درسش ادامه بده تا تخصصش رو بگیره ولی در کنارش می خواد تو یه بیمارستان هم مشغول به کار بشهمانیا با پدر ومادرش زندگی می کنه و تک فرزندهتو زندگیش ۲ تا ارزو داره یکیش اینکه پزشک بشه که خب به این ارزوش رسیده اون یکی ارزوش اینه که
لینک دانلود |
دانلود فایل pdf |
نام کتاب:رمان شکاف
نویسنده:رقیه محمدی
تعداد صفحات:219
خلاصه:دختری به اسم آشوب با زندگی که به اسمش میاد توی یه روستای کوچیک با کلی مشکل رو به راه میشه قدم اول مشکلاتش بارداریشه اونم توی روستای کوچیک که یه رسوایی بزرگ به بار میاره مخصوصا که آشوب نمیدونه پدر دختری که تو رحمشه کیه
ژانر:عاشقانه
لینک دانلود |
رمان آخرین بوسه
نوشته: مهسا۹۳
تعداد صفحات: 500
خلاصه:آروشا راد دختری شر و شیطونه که سختی های روزگار توی دوران کودکیش نتونست این روحیش رو ازش بگیره
تا اینکه خودخواهانه دل یه عاشق رو میشکنه ، ماه ها و روز ها میگذرن و` آه` عاشق گریبانشو میگیره ، کسانی سر راهش قرار میگیرن که برخی زندگیش رو سخت تر و پر فراز و نشیب میکنن و برخی راه رو براش هموار میکنن و عشقی که فراغ چندین ساله رو به همراه داره و در نهایت آخرین ***…. آروشا چگونه با این سختی ها مقابله میکنه؟…
رمان تن پوشی از اجبار جلد اول
نوشته: الف.نهادمهر کاربرنودهشتیا
تعداد صفحات: 743
خلاصه رمان :تعویض ناخواسته ی زندگی دو زن آنها را مجبور میسازد تا با اجبارهای پیش رو بجنگند اما زمانی که همه چیز به عقب برگردد آیا آنها میتوانند از نو آغاز کنند ؟
رمان خون اشام مرموز جلد اول
نویسنده: ال.جی.اسمیت
تعداد صفحات: ۱۲۶
ژانرترسناک فانتزی
خلاصه:پاپی دختری شانزده ساله است که برادری دوقلو به اسم فیلیپ دارد و دختری بسیار شاد و سرزنده است که در 5 سالگی وقتی تعدادی از بچه های بزرگتر جیمز رو اذیت می کردند به کمکش می ره و از او اون موقع، پاپی و جیمز بهترین دوستان هم هستند اما در اولین روز تعطیلات تابستانی متوجه می شن که پاپی سرطان داره و خیلی زود قراره بمیره و .
رمان می تراود مهتاب
نویسنده : مریم رضاپور
تعداد صفحات : 335
خلاصه :در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج میکنه که بعد از مدتی میفهمه شروین یه جاسوس و خلاف کار برای همین تصمیم به برگشت میگیره که متوجه میشه حامله است در این حین شایان .پایان خوش
رمان تو هنوز اینجایی
✍نویسنده : مهسا نجف زاده
تعداد صفحات: 326
خلاصه داستان:
دختری برای این که پدرش رو از ورشکستگی نجات دهد با پدر شوهر آینده اش قرار میذاره که اگه اون طلب پدرش رو پرداخت کنه در عوض اون با پسرش که به دختره علاقه داره ازدواج کنه ولی دختره هیچ حسی به پسره نداره.پایان خوش
نام کتاب: محله ممنوعه
نویسنده: سحر نور باقری
خلاصه:
داستان در مورد پسری به اسم حسامه. این آقا یه روز با رفیقش سیاوش میره یه مهمونی. اونجا دختری رو میبینه و ناخواسته دل میبنده. بدون این که بدونه اون دختر چیه و کیه. بعد از اون مهمونی اتفاق هایی برای حسام میوفته که خیلی هم خوشایند نیستن و حسام بارها و بارها راهی بیمارستان میشه. با حقیقت هایی رو به رو میشه که براش غیر قابل باورن اما راحت اونا رو میپذیره. حقیقت هایی که باعث میشه حسام بفهمه نصف بیشتر وجودش انسان نیست. با کمک دوستاش میخواد بفهمه که چیه. در این بین سحر و دوستانش هم به کمک حسام میان.
اتفاق های هیجان انگیزی قراره تو این رمان به وجود میاد. ازتون میخوام تا اخر با من بمونید و در ضمن عجولانه قضاوت نکنید.
من برای نوشتن قسمت های تخیلی کلی فشار به مغزم اوردم و ذهنمو به کار گرفتم
عشق لایتناهی جلد دوم در ادامه جلد اول رمان پلیسی و عاشقانه را عشق لایتناهی خواهید دید داستان به کجا خواهد رسید گاهی وقت ها باید گریخت … از تمامی اتفاقات اطراف … ازدست سرنوشت و بازی های وقت و بی وقتش و به گوشه ای از این جهان پناه برد
نام کتاب:رمان سرنوشت دو همسان
نویسنده: raha*m برای.
خلاصه: داستان تنهاییای یه دختر ، یه دختر که با وجود آدمای اطرافش تنهاست…. وجودش عجین شده با تنهایی …. همه ازش میخوان که مقاوم باشه، که با سرنوشت بجنگه ولی مگه یه دختر چقدر توان داره؟ …. اون منتظره منتظر روزی که بازی سرنوشت باهاش تموم بشه و به آرامش برسه، یه آرامش ابدی ….
رمان اسطوره
نویسنده : پگاه
ژانر : عاشقانه
خلاصه:شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج خونه احتیاج به یه کار نیمه وقت داره…تبسم دوستش اونو برای کار منشی گری در یک شرکت تبلیغاتی که متلعق به مردی به اسم دیاکو هستش معرفی می کنهشاداب هم از همون روزهای اول دانشگاه با یه اتفاق عاشق دیاکو شده بوده در صورتی که دیاکو اونو اصلا نمی شناخته…پس…
پایان خوش
رمان اسطوره
نویسنده : پگاه
ژانر : عاشقانه
خلاصه:شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج خونه احتیاج به یه کار نیمه وقت داره…تبسم دوستش اونو برای کار منشی گری در یک شرکت تبلیغاتی که متلعق به مردی به اسم دیاکو هستش معرفی می کنهشاداب هم از همون روزهای اول دانشگاه با یه اتفاق عاشق دیاکو شده بوده در صورتی که دیاکو اونو اصلا نمی شناخته…پس…
پایان خوش
نویسنده :طراوت فراهانی کیا
ژانر:عاشقانه/اجتماعی/انتقامی/پلیسی
خلاصه رمان:داشتم راھروی دبیرستان رو طی میکردم عصبی بودم ھم از خودم ھم از مربی ورزشمون …پوفی کشیدم و در حالی کھ سعی کردم حرفشو نادیده بگیرم از اونجا دوربشم . برام عادی شده بود ولی اینکه از ھر کسی این حرفا رو بشنوم عصبیم میکرد شاید اگه دخترای دیگه جای من بودن از ذوق تعریفش میپریدن بغلش و ماچش
[قسمت 01] – [لینک کمکی] [قسمت 02] – [لینک کمکی]
[قسمت 03] – [لینک کمکی] [قسمت 04] – [لینک کمکی]
[قسمت 05] – [لینک کمکی] [قسمت 06] – [لینک کمکی]
[قسمت 07] – [لینک کمکی] [قسمت 08] – [لینک کمکی]
[قسمت 09] – [لینک کمکی] [قسمت 10] – [لینک کمکی]
[قسمت 11] – [لینک کمکی] [قسمت 12] – [لینک کمکی]
[قسمت 13] – [لینک کمکی] [قسمت 14] – [لینک کمکی]
رمان کی فکرشو میکرد؟
نویسنده : دختر باران کاربر
خلاصه :این داستان، داستان غروره… داستان عشق… داستان یه دختر با یه گذشته که خودش باهاش کنار اومده اما اطرافیانش هنوز فراموش نکردن، یه دختر از جنس احساس که نگاهش برای خودشم غریبه است… داستان دختری که خودشم روزایی رو که اهمیت میداد فراموش کرده… این داستان، داست یه پسرم هست، یه پسر که گذشته اشو فراموش کرده و ولی میخواد آینده اشو خودش بسازه. داستان یه پسر که برای پر کردن خلاء افکارش به رقص و موسیقی رو آورده. این داستان؛ در مورد این دختر و پسره که رو به روی هم قرار میگیرن! دختر و پسری که با روش خودشون با مشکلاتشون مبارزه میکنن، این داستان قراره عشق و احساسو محک بزنه. قراره دختر قصه رو عوض کنه، قراره پسر قصه رو مرد کنه… این قصه حرفای نگفته زیاد داره…
رمان زرد
نویسنده:یاسی
منبع:یک رمان
تعداد صفخه:552
ژانر:ترسناک-عاشقانه
خلاصه:زرد داستان دربارهی دختری به نام آذین هستش؛ آذین نقاشه و تا بیست سالگی زندگی نرمالی داره… اما طی تصادفی نمایشی و از قبل برنامه ریزی شده کشته میشه و وارد لِوِل تازهای از زندگی میشه و متوجه میشه اون کسی که تا به حال فکر میکرده نیست!
رمان تلنگر سیاه
نویسنده:نگار
ژانر ترسناک
تعداد صفحات:382
خلاصه:تلنگر سیاه یه گروه دانشجو با دلایلی مختلف وارد یه خونه میشن که بر اساس یه شایعه پا گرفته . خونه ایی که فقط و فقط قربانی میخواد و چی بهتر از یک گروه هفت نفره ؟
رمان همخانه ارواح
نویسنده:فاطمه
ژانر ترسناک معمایی
خلاصه:ماجرا از اون جایی شروع میشه که دنیز به همراه ارغوان برای تحصیل، به خانه ی قدیمی پدربزرگ مادرش سفر می کنند، غافل از اینکه دست سرنوشت زندگی اون رو با دو دختری که در گذشته در این خونه زندگی می کردند گره زده
نام رمان : طلسم چاه
نویسنده:FATEME078
ژانر:ترسناک، معمایی
منبع:یک رمان
ین رمان جلد دوم” همخانه ی ارواح” هست.
یادآوری:ازدواج اجباریای که حدود نود سال پیش، دو عاشق را از هم جدا کرده بود، تلخ کامی و سختیهایش گریبان گیر نوادگان میرزا شد که در نتیجهی آن، بیگناهان زیادی از دنیا رفتند و خواهند رفت!
خلاصه جلد دوم:بعد از تاسیس مدرسه به جای آن خانهی متروکه، دنیز آسوده خاطر به زندگی ادامه می دهد؛ غافل از آن که گذشته، دست بردار نیست! بیماری روانی در تمام مدرسه شیوع پیدا میکند، عدهای میگویند روح دیدهاند. وحشت و اضطراب فضای مدرسه را پر کرده است، یک مدیر در این موقعیت چه باید بکند؟!
نام رمان: وارث انتقام
نویسنده : مریم مرادپور
ژانر: ترسناک، عاشقانه
تعداد صفحات : 182
مبع:یک رمان
خلاصه: در واقع در این رمان تقریباً مقداری از افراد و اتفاقات واقعی بوده و به صورت اغراقآمیز در چند مورد تراوشات ذهن نویسنده میباشد، رمان در مورد پسر دانشجویی است که ناخواسته در روند انتقام از مابهترون قرار گرفته و به هر طریقی قصد آزار رسوندن به اون رو دارند، که با کمک فردی متوجه دلیل این حوادث میشود و در جهت نجات خود با کمک افرادی، میکوشد. داستانی نشان دهنده، عشق، رفاقت، مهربانی، لحظات ترسناک و دلهرهآور و… میباشد.
رمان : زمزمه های مرموز عشق
نویسنده : سمیرا ۱۰۰۰
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : ۸۶
خلاصه رمان زمزمه های مرموز عشق :
در مورد یه دختر ساده اس دختری که تو زندگیش هیچ عشقی رو تجربه نکرده فقط محبت پدر و مادرشو میخواد ولی دریغ از این محبت به هر حال وارد دانشگاه میشه و با دختری به اسم شیرین اشنا مییشه و این شیرین خانم دختر پر شر و شوریه که میخواد هستی رو از لاک خودش دربیاره واسه همین اونو به جشن تولدش دعوت میکنه و هستی هم با هزار ضرب و زور بالاخره به این جشن میره ولی اتفاقی میفته که مسیر زندگی هستی رو کاملا عوض میکنه و پدر و مادرشو یه جورایی از دست میده ولی تازه واردی وارد زندگیش میشه که با قضا و قدر اومده حالا باید دید این اقا شهاب دختر قصه ی ما رو تا کجاها میکشونه …
رمان الهه مرگ
نویسنده:نازنین اکبرزاده
ژانر:عاشقانه-فانتزی
تعداد صفحه:625
منبع:یک رمان
خلاصه:دختری متولد میشود، دختری که نه از جنس خاک است و نه از جنس گِل، بلکه از نفس خداونده ! دختری که با آوردن اسمش، وحشت را وارد قلب انسان ها می کند! آدرینا، الهه ی مرگ؛ الهه ی که مرگ و زندگانی در دستان اوست! الهه ی که وارد عشقی ممنوع میشود و برای رسیدن به معشوقه اش پا بر روی تمام محدودیت ها می گذارد…
رمان حس ممنوعه
نویسنده:مبینا.م
تعداد صفحات: 1316
خلاصه:
نیهان دختری که مورد اذیت پسر دایی اش قرار می گیره،نیهان نقشه می کشه تا هیراد رو عاشق خودش کنه ولی.
رمان مدیسا
خلاصه:داستان درباره ی پسری به اسمِ سیاوشِ که آدمی ه /و/س بازیِ که هیچی شبی تختش خالی از معشوقه هاش نیست اما دنیا همیشه به کامِ آدم نیست، بالاخره یه روزی، یه جایی وجدانِ خاموشِ آدم شعله ور میشه … .اما کدوم وجدان؟ اصن وجدان وجود داره؟ همین جا، همین اولِ رمان اعلام میکنم که ممکنه بعضی از صحنه های این رمان، مناسبِ هر سنی نباشه، ولی من تا اونجایی که بتونم و تشخیص بدم که به اصلِ داستان لطمه نمیخوره سعی میکنم هرموضوعی رو مطرح نکنم اما خب، از خلاصه ی رمان معلومه که قضیه از چه قراره…!و اما نکته ی آخر، این رمان تقریبا براساسِ واقعیت نوشته شده و دو شخصیت اولِ کتاب، سیاوش و مدیسا واقعی هستن!
رمان پرنیان شب
نویسنده: پرستو.س
ژانر: تخیلی ، عاشقانه ، رازآلود
تعداد صفحات رمان ۲۶۳۶ صفحه
خلاصه:پرنیان شب داستان دنیای اطراف ما است، دنیایی از ناشناخته های خیال و واقعیت…
مینو، دختری که به طرز عجیبی با یک خالکوبی بر روی دستش رو به رو می شود.
یک خالکوبی که دنیای عادی اش را زیر و رو می کند و حقایقی را در رابطه با خانواده و دنیای اطرافش برایش نمایان می کند.
دنیای جدیدی که عشق، قدرت و خون، در آن حرف اول را می زند…
رمان من یک دختر هستم
دانلود رمان زوال اطلسی ها
نام رمان:متاهل (جلد دوم)
نویسنده:سیده پریا حسینی
موضوع:عاشقانه
تعداد صفحات:815
منبع:یک رمان
خلاصه:به ظاهر همه چیز آرومه؛ اما حقیقتی که به دروغ برای دو خواهر عاشق داستان تعریف شده، سرباز میکنه. چند خانواده به تلاطم افتاده و توی این هیاهو، ثمرههای عشقشون به زندگی اونا اومده و عاجزانه به دنبال راهی برای خوشبختی هستن. توجه: این رمان جلد دوم رمان متاهل هستش؛ اگه جلد اول رو بخونین، راحتتر میتونین موضوع جلد دوم رو درک کنید.
رمان متاهل جلد اول
نام رمان : متاهل
نویسنده : سیده پریا حسینی
ژانر : عاشقانه، تراژدی
تعداد صفحات : 648
خلاصه: هیچکس نمیدونه که عشق چهطور اونو پیدا میکنه و چهطور قلب سیاه شدهی پسری که از همه چی خسته هست رو دوباره زنده میکنه، پسر داستان ما معنی کلمهی خوشبختی رو خیلی وقته یادش رفته و تا میخواد اونو یاد بگیره خبری از گذشته و دروغی پوشالی همه چیز رو نابود میکنه… زنی که فیلسوف بوده و طرد شده؟! پسر داستان ما آرمان وقتی حقیقت رو میفهمه که نازنینش… متاهله…!
رمان های پیشنهادی: متاهل جلد دوم
رمان رکسانا
به قلم :م.مودب پور
خلاصه ی از رمان:با پسر عموم , تو ماشین من نشسته بودیم و داشتیم تو یه بزرگراه خیلی شلوغ حرکت میکردیم. من رانندگی میکردم و مانی کنارم نشسته بود و تکیه ش رو داده بود به شیشه بغل و همونجور که اروم اروم میرفتیم جلو , با همدیگه حرف میزدیم. پدر من و مانی, دو تابرادر بودن که همیشه با همدیگه زندگی کردن.همیشه م با همدیگه شریک بودن…. پایان تلخ
ژانر : طنز اجتماعی
رمان یاسمین
رمان یلدا
رمان یاسمین
نویسنده: م.مودب پور
خلاصه:درباره ی پسری به اسم بهزاده که عاشق دختری به اسم فرنوش میشه.بهزاد پسری فقیر و دانشجوی پزشکی بوده و فرنوش دختری خوشگل و بسیار پولدار بوده و پسرخاله ش یکی از خواستگاران اون بوده و خودش رو نامزد فرنوش میدونسته اما از اونجایی که فرنوش عاشق بهزاده. تا اینکه مادر فرنوش که مخالف ازذواج این دو بوده از بهزاد میخواد که به دیدنش بیاد و اونجاست که از بهزاد میخواد که بگذاره فرنوش با پسر خاله ش ازدواج کنه و ………پایان تلخ.
رمان نیلوفرانه
رمان رسوب
رمان درنده ولارینال(جلد سوم فرزندان آتش)
نویسنده:mahya1993
ژانر:ترسناک
خلاصه: اضطرابش را با نفس عمیقی فرونشاند و به چشمهایی که به او زل زده بودند خیره ماند . چشمانی سرخ که تا چند لحظه پیش آبی اقیانوسی بود … درک مسائلی که پیش آمده بود اکنون آسانتر می نمود … گویا به آسانی دریافته بود رازی که این همه سال از او مخفی مانده بود چیست ؟ حالا می فهمید که چرا عمویش اصرار داشت بیش از یک سال در هیچ شهری توقف نکنند … حالا می فهمید چرا یک عمر خواندن کتاب های خیالی را برایش ممنوع کرده بود ؟ شاید چیزی به نام خیال وجود نداشت هرچه بود حقیقتی بود که عمویش از او مخفی نگه می داشت …
رمان کریشنا(جلد دوم فرزندان آتش)
رمان چشمان سرخابی(جلد اول سه گانه فرزندان آتش)
رمان کریشنا(جلد دوم فرزندان آتش)
نویسنده:mahya1993
ژانر:ترسناک
خلاصه: اضطرابش را با نفس عمیقی فرونشاند و به چشمهایی که به او زل زده بودند خیره ماند . چشمانی سرخ که تا چند لحظه پیش آبی اقیانوسی بود … درک مسائلی که پیش آمده بود اکنون آسانتر می نمود … گویا به آسانی دریافته بود رازی که این همه سال از او مخفی مانده بود چیست ؟ حالا می فهمید که چرا عمویش اصرار داشت بیش از یک سال در هیچ شهری توقف نکنند … حالا می فهمید چرا یک عمر خواندن کتاب های خیالی را برایش ممنوع کرده بود ؟ شاید چیزی به نام خیال وجود نداشت هرچه بود حقیقتی بود که عمویش از او مخفی نگه می داشت …
رمان چشم های سرخ آبی(جلد اول سه گانه فرزندان اتش)
رمان درنده ولارینال(جلد سوم فرزندان آتش)
رمان چشم های سرخ آبی(جلد اول سه گانه فرزندان اتش)
نویسنده:mahya1993
ژانر:ترسناک
خلاصه: اضطرابش را با نفس عمیقی فرونشاند و به چشمهایی که به او زل زده بودند خیره ماند . چشمانی سرخ که تا چند لحظه پیش آبی اقیانوسی بود … درک مسائلی که پیش آمده بود اکنون آسانتر می نمود … گویا به آسانی دریافته بود رازی که این همه سال از او مخفی مانده بود چیست ؟ حالا می فهمید که چرا عمویش اصرار داشت بیش از یک سال در هیچ شهری توقف نکنند … حالا می فهمید چرا یک عمر خواندن کتاب های خیالی را برایش ممنوع کرده بود ؟ شاید چیزی به نام خیال وجود نداشت هرچه بود حقیقتی بود که عمویش از او مخفی نگه می داشت …
رمان کریشنا(جلد دوم فرزندان آتش)
رمان درنده ولارینال(جلد سوم فرزندان آتش)
نام رمان : معشوقه شیطان
نویسنده رمان : anita
ژانر رمان : ترسناک , عاشقانه , اجتماعی
تعداد صفحه : 612
خلاصه: اطرافیان پرنیا فکر می کنند که پرنیا به خاطر تجربه ی وحشتناک و دردآوری که داشته دچار اختلال های روانی شده و چیزهایی که می بینه و می شنوه صرفا توهم و از علایم بیماریشه.برای عوض کردن حالش اونو با دوستای خانوادگیشون به سفر می فرستن.غافل از این که دوستاشون به شدت به احضار جن و روح علاقه پیدا کرده اند.همین علاقه زمینه ساز آشنایی پرنیا با کسی می شه که معتقده ریشه ی تمام توهماتشه…
رمان اسرار جنگل تاریک
نویسنده:Zohreh.s.p ژانر:ترسناک_هیجانی 73 صفحه
خلاصه: اسرار جنگل تاریک روی تخت جابجا شدم. به ساعت نگاه کردم؛ ده صبح بود. به سختی روی تخت نشستم.صدای آقای خرم می اومد؛ که داشت با مامان صحبت میکرد. رفتم سمت کمدم، شالم رو برداشتم؛ و سرم کردم. بلوزم رو مرتب کردم. در رو، بازکردم و؛ از اتاق رفتم بیرون. تازه به بالای راه پله
نویسنده:kuro ژانر: عاشقانه-هیجانی-ترسناک تعداد صفحات :۲۱۱
خلاصه:همه مون می دونیم که قتل بَده و قاتل آدم بدیه. اما تاحالا فکر کردین چرا بعضیا قاتل می شن؟یه قاتل احساسات هم داره؟ می تونه کسی رو دوست داشته باشه؟می تونه به کسی کمک کنه؟ می تونه برای دوست نیمه جونش زار بزنه؟!خلاصه که اگه فکر می کنید دوست دارید دنیای درون یه قاتلو بشناسین،
نویسنده: ال.جی.اسمیت تعداد صفحات: ۱۲۶ ژانر:ترسناک
خلاصه:پاپی دختری شانزده ساله است که برادری دوقلو به اسم فیلیپ دارد و دختری بسیار شاد و سرزنده است که در 5 سالگی وقتی تعدادی از بچه های بزرگتر جیمز رو اذیت می کردند به کمکش می ره و از او اون موقع، پاپی و جیمز بهترین دوستان هم هستند اما در اولین روز تعطیلات تابستانی متوجه می شن که پاپی سرطان داره و خیلی زود قراره بمیره و .
ژانر:
ترسناک ، معمایی نویسنده رمان: fateme078 تعداد صفحات رمان: ۳۱۹
خلاصه:ماجرا از اونجایی شروع میشه که دنیز به همراه ارغوان برای تحصیل به خانه ی قدیمی پدربزرگ مادرش سفر می کنند.
غافل از اینکه دست سرنوشت زندگی اون رو با دو دختری که در گذشته در این خونه زندگی می کردند گره زده.
دو خواهر که سال های گذشته، زندگی مخفیانه ای توی این خونه داشتند و حالا دنبال آزادی از بند اون خونه اند.
نویسنده : یاسمین.م ژانر: عاشقانه، اجتماعی، هیجان_انگیز و کمی جنایی
تعداد صفحات : 499
خلاصه :گلاره دختر تنها و افسرده ای است… گذشته ی تاریک و بدی دارد. آنقدر سیاه و زشت که سعی دارد فراموشش کند.بلاخره و همان طور که می خواهد یک اتفاق، زندگیش را عوض می کند و باعث می شود فرشته ی نجات و مرد زندگیش را پیدا کند …مردی که تنهاست، حتی از گلاره هم تنها تر … اما با تمام تنهایی هایش ، می شود نقطه ی شروعِ جاده ی زیبا و سرسبزی در کویر زندگیِ گلاره.همه چیز خوب نمی ماند و اتفاقاتی برایش می افتد. اتفاقاتی که گلاره را تا سر حد مرگ می ترساند…ترسِ از دست دادن دوباره ی همه چیزش…ترس از تکرارِ مکررات…!برای نجات دادن زندگیش تنها یک کار می کند؛اشتبـــــاه!
نویسنده: لیلی زمانی ژانر:اجتماعی صفحات : 118 منبع:کافه تک رمان
خلاصه :یه دختر محکم ک با مرگ مادرش دنیاشم خراب میشهمجبور میشه با پسر عموش ک یه پسر هوسباز و زورگوهه ازدواج کنه اونم بخاطر برادرش خیلی اتفاقا میفته ولی دختر قصه ما سعی میکنه محکم بمونه
دانلود رمان زوال اطلسی ها
رمان کنیزک زشت من
رمان پناهم باش
نویسنده: سمیرا ژانر: عاشقانه-کلکلی
خلاصه :اتفاقات این داستان بخش بندی شده هر چی جلوتر بریم واضح تر میشه برای همین نمیشه زیاد در موردش توضیح داد چون داستان لو میره … این داستان در مورد دختری از قشر بسیار ضعیفه که به طریقی به کامپیوتر دسترسی پیدا میکنه و از طریق چت با رسا اشنا میشه و این وسط اتفاقاتی میفته که زندگیشو کلا عوض میکنه و تحت شعاع قرار میده و با عث میشه بزرگترین راز زندگشو بعد از 22 سال بفهمه …….پایان خوش
نام رمان : منحوس نویسنده : MINOO.M.N.X ژانر:ترسناک، معمایی تعداد صفحات : 146
خلاصه: امیرعلی، پسر نوزده ساله دانشجوی رشته ی حقوق، توی پنج سالگی مامانش خودکشی میکنه و با باباش به تهران میان. امیرعلی مثل باباش جنگیرم هست و اتفاقاتی توی خونه یا توی جنگیری براش میافته.
نویسنده:میر حسن محمدپور
ژانر:هیجانی-ترسناک
تعداد صفحه:100
خلاصه:کتاب پیش رو به ژانر وحشت با محتوای متافیزیک، از تقابل و ماجراهای متوالی انسان و جن پرده برمی دارد. دنیایی سرشار از هیجان و کنشهای خارق العاده.
نویسنده: Fatemeh.M ژانر:درام، ترسناک
خلاصه: فرزند خاموش داستان درباره دختری به نام مارال هست؛ که با اجاره کردن یه خونه با ترسناکترین لحظات زندگیش رو به رو میشه و حقایق وحشتناکی رو کشف میکنه. اون به این نتیجه میرسه که هیچ چیز، هیچوقت درست نمیشه…!
نویسنده : گرگینه های خاموش سیدمظفرحسینی ژانر: معمایی، ترسناک تعداد صفحات : 127
خلاصه: تاریکی، تاریکی محض، حمله اجنه به انسانها، انسانهای تسخیر شده، موجودات عجیب، چه اتفاقی درحال وقوع است؟ هیچکس نمیداند، آنهایی که میدانند مخفی شدهاند، ولی چند نفر گام برمیدارند، به سوی تاریکی، به سوی موجوداتی تهدید آمیز!
نویسنده:آمنه آبدار ژانر: عاشقانه ، اجتماعی تعداد صفحات:150
خلاصه:من نیازم یه دختر معمولی، مثل همه دخترا نه شیطونم نه زبون دراز، نه آرومم نه خجالتیمعمولی معمول و زندگیم حماقتای زیادی کردم، حماقتایی که مستقیم تو آینده ام تاثیر گذاشتنخودمو باختم، اسیر غم شدم؛ قضاوت شدم… آبروم؟! آبرویی واسم نموند، دیر فهمیدم که نباید خودمو ببازم، ولی بالاخره تونستم!
نویسنده شادی ژانر: عاشقانه،تخیلی،اجتماعی تعداد صفحه:300
خلاصه:همین طور که دهنش باز بود موهامو که بافته بودم کششو در آوردم و توی دهنش چپوندم.عصبانی کش رو بیرون آورد و از پنجره پرتش کرد بیرون وداد کشید:تو چیکار کردی؟» خونسرد به پشتی صندلی تکیه دادم و گفتم:کشمو توی ده نت کردم!»
نویسنده:فیروزه شیرازی ژانر: عاشقانه ، اجتماعی تعداد صفحات:264
خلاصه:روزی که دنیا آمدم، آسمان هم دلش گرفته بود. صدای رعد و برق، با فریادهای دردآلود مادرمهمنوایی میکرد. روزی که ابرها برای دنیا آمدنم، برای سرنوشت دختری که با درد و غم زاده شد، گریست. روزی که ورودم به این دنیا، آغازِ ستمهایی بود که روزگار بر سرم آوار کرد. گویا ناف وجودم را عجین شده
نویسنده:نیلو - ج ژانر: عاشقانه ، اجتماعی
خلاصه: چند وقت ایست حس پوچی دارم، حس مزخرف بودن،مزخرف بودن خودم، زندگی ام، روزگارم،حتی اطرافیانم هم، همه مزخرف شده اند.نه نه ببخشید، همه راخط زدم، دوباره مینویسم ، قلم در دست میگیرم که بنویسیم . اما چه بنویسم ؟همهی چیز چِرت شده اند، چه چیزی برا نوشتن دارم
نویسنده: تیم اورورک*مترجم:صبا ایمانی*ژانر:ترسناک هیجانی
خلاصه: شش ماه از برگشتن هادسون از رگد کوو میگذرد.
بعد از تعریف کردن وقایع رخ داده در رگد کوو برای مرکز فرماندهی، از آنجایی که حرفهایش را باور نکردند از کار معلق میشود.
زمانی که به دنبال نشانه ای از حضور خون آشام ها و ومپایرس ها میگشت، زنی مرموز او را برای حفاظت از دختر ۱۶ ساله اش کایلا از دست غریبه ای که در کمین اوست، استخدام میکند…
نویسنده: تیم اورورک*مترجم:صبا ایمانی*ژانر:ترسناک هیجانی
خلاصه: هادسون پلیس تازه کار ۲۰ ساله ای است که بعد از تمام شدن دوره ی آموزشی اش به شهر متروک و دورافتاده ای به نام رگد کوو فرستاده میشود.شهری که زندگی اش را برای همیشه عوض میکند.او در طی تحقیقاتش درمورد قتل های مخوف زنجیره ای، نبش قبرها، و مفقود شدن مردم پی میبرد که زندگی خودش هم درخطر است.هادسون باید حقیقت را از زیر خاک بیرون کشیده و بفهمد چه کسی -یا چه چیزی- پشت این مرگ های وحشتناک است؟!
نویسنده رمان: آزیتا خانوم*ژانر:ترسناک-عاشقانه*52صفحه
خلاصه:اشتیاق و علاقه تبدیل به یه نفرت می شود.
نفرتی که قبل از آن علاقه شدید وجود داشته و نفرتی به علاقه و عشق تبدیل می شود در حالی که قبل می خواست انتقام بگیرد.
با این روند، سرنوشت زندگی دخترکی تغییر می کند…
نویسنده رمان: الناز دادخواه*ژانر:ترسناک*تعدادصفحات:275
خلاصه رمان : همیشه به دنبال چیزهای مرموز و عجیب بود.
هیچ وقت ترس مانع کشف کردنش نمی شد.
دنبال هر رد و موضوع جالبی می رفت تا به نتیجه برسد.
همین موضوع ها سرنوشتش را عوض کرد و کنجکاوی بیش از حدش منجر به یک درد پایان ناپذیر شد.
دردی سخت و نفس گیر که از او یک آدم دیگر ساخت یک غریبه یک درنده…
رمان ارباب زاده مغرور من
نویسنده الهه اتش ژانر:عاشقانه-اربابی 250 صفحه
خلاصه :دانلود رمان ارباب زاده مغرور من اربابی از تبار سیاهی، قدرت و خشونت دختر ارباب دختری از جنس سکوت،آرامش،پاک،ساده و عاشق خدمتکار ارباب پسری از جنس سنگ و انتقام اما مهربون حالا این دختر قصه عاشق پسر قصه مون میشه و زمانی که ارباب متوجه میشه حالا چی در انتظار این دو نفر است…: یسنا یسنا بیا ،دوباره رحیم افتاده به جون یکی تو رو خدا بیاحالا این دختر قصه عاشق پسر قصه مون میشه و زمانی که ارباب متوجه میشه حالا چی در انتظار این دو نفر است….
قسمتی از رمان:حالا این دختر قصه عاشق پسر قصه مون میشه و زمانی که ارباب متوجه میشه حالا چی در انتظار این دو نفر است…
_: یسنا یسنا بیا ،دوباره رحیم افتاده به جون یکی تو رو خدا بیا
_:باز چی شده ؟من حوصله کل کل کردن با اون دیو دو سرو ندارم
_:الان وقت این حرفا نیست با ساقه انار افتاده به جون مش عباس
_:مش عباس؟؟ به اون پیر مرد چکار داره اخه
_:سر جریان پسرش دیگه،گفته پسرم رفته شهر رو من ازش خبر ندارم
اما خودش قایمش کرده بود
همراه ملیحه خدمتکار خونمون راه افتادم رحیم سر کارگر عمارت پدرم
بودو البته مورد اعتمادترین و دست راست پدرم،پدرم پسر نداشت ما
سه تا دختر بودیم دوتا خواهرم
یاسمنو یاس گل ازدواج کرده بودنو تو ده بالا زندگی میکردن،هر دوشون بچه داشتن
_:چی شده رحیم؟
ازش میترسیدم عین چی اما اعتماد به نفسمو حفظ میکردم اون موقع ها
۱۷ سالم بودو رحیم یک جوون ۲۸-۲۹ ساله بود قد بلندو چارشونه بودباچشمای مشکیو نافذ که ادم از سرماش یخ میزد
_:خانم برو بالا
_:نزنش،چرا میزنیش ؟!این پیر مرد مگه چقد جون داره؟
_:اون دروغ گفته و سزاش مرگه!
_:یعنی چی قتل که نکرده کارشم طبیعی بوده تو از احساسو عاطفه
سر رشته نداری وگرنه همه میدونن که هر پدری بود همین کارو میکرد
_:پسرش ی کرده اون از املاک ارباب
دوباره شلاق
رمان هیچ کسان3
نویسنده sober ژانر:ترسناک-جنی-هیجانی-واقعی
خلاصه ی رمان
بهزاد که به سختی توانسته است از ماجرها و بلایایی که به سرش می آمدند جان سالم به در ببرد، این سری متوجه میشود توسط یک قاتل سریالی مورد تعقیب است. پلیس ها از او حمایت و مراقبت میکنند اما طولی نمیکشد که بهزاد متوجه میشود قاتلی که به دنبال اوست انسان نیست، آیا او بازهم جان سالم به در خواهد برد یا این پایان ماجرای ماست؟!
ادامه مطلب
رمان دژاسو- هیچ کسان2
نویسنده sober ژانر:ترسناک-جنی-هیجانی-واقعی
داستان پسری که حرفه اش جن گیری است.
دژاسو به معنی”پیش از این دیده شده” یا قبل از این تجربه شده” است.
این قسمت بهراد جن گیر شده و چند نفر میان سراغش تا مشکلشونو حل کنه…در همین حین متوجه اتفاقات عجیبی در اطراف ِ خودش میشه و البته رفتار عجیب در دوستانش میشه که از پاسخ بهشون عاجزه و …
ادامه مطلب
رمان هیچ کسان
نویسنده sober ژانر:ترسناک-جنی-هیجانی-واقعی 165صفحه
خلاصه ی رمان :
این رمان داستان زندگی یه پسر به اسم بهـــراد هست
که بعد از مدتی متوجه حضور نیروهای منفی در اطرافش میشه(که ممکنه شیطانی باشن).
بعد از مدتی به پیشنهاد اطرافیانش به یه نفر که مشهوره با جن ها در ارتباطه مراجعه می کنه و متوجه میشه
گروهی از جن های یهودی در صدد آسیب رسوندن به اون هستن
و …
ادامه مطلب
رمان پسران بد
نویسنده:sober ژانر:ترسناک تعداد صفحات:198
خلاصه:پسران بد سه تا دوست که شدیدا دنبال احضار ارواح هستن اما اشتباها موجودات دیگه ای رو به سمت خودشون فرا می خونن.این وسط به دلایلی که توی داستان گفته میشه این موجودات فقط به داروین پیله می کنن،جوری که هر جا میره یه داستان واسش پیش میاد.بعد ِ یه مدت معلوم میشه یکی از همکلاسی های جدید این سه نفر با مشکلی که برای داروین پیش اومده ، در ارتباطه و…
ادامه مطلب
رمان اسطوره
نویسنده:پگاه ژانر: عاشقانه-اجتماعی تعداد صفحات:681
خلاصه:دانلود رمان اسطوره زیر باران…زیر شلاق های بی امان بهاره اش…ایستادم و چشم دوختم به ماشینهای رنگارنگ وسرنشین های از دنیا بی خبرشان…! دستم را به جایی بند کردم که مبادا بیفتم و بیش از این خردشوم…بیش از این له شوم…بیش از این خراب شوم …!صدای بوق ماشینها مثل سوهان…یا نه مثل تیغ !….یا نه از آن بدتر…مثل یک شمیشیر
ادامه مطلب
نویسنده: Ava20 ژانر: ترسناک – تخیلى – هیجانى تعداد صفحه:242
این رمان جلد سوم دارد
خلاصه :سالها گذشت و گذشت تا رسید به زمانى که دوقلو ها بزرگ شدن ، بدون مادر و بدون پدر ، مثه یه انسان معمولى ! اما ! این دوقلو ها از تغییراتى که وجودشون کرده و میکنه ! متعجبن ! و این باعث میشه برن دنبال اینکه چرا الکى زخمى میشن ! یا چرا همیشه احساس میکنن دور برشون آدمایى هستن که اونا رو زیر نظر دارن ! کم کم این دو تا براى فهمیدن حقیقت میفهمن کین و زندگیشون کاملا از هم جدا میشه و …
ادامه مطلب
نویسنده: Ava20 ژانر: ترسناک – تخیلى – هیجانى تعداد صفحه:198
این رمان جلد دوم دارد
خلاصه :رمان در مورد یه جنه یه جن بد که ماموریت هاى خودشو داره مثل همه جن هاى بد با ذکر بِسْم الله زخمى میشه و انسانها رو دوست نداره اما نسبت به انسانها یه حسى غیر از نفرت هم داره اما این حسو نقض میکنه و جوابى بهش نمیده ، قضیه از جایى شروع شد که برادرش کشته میشه و اون مامور میشه بفهمه کیا اونو کشتن تو این راه باعث میشه خیلى اتفاقات براش بیفته و زندگیش به کل تغییر کنه و …
ادامه مطلب
نام رمان : شیطان یتیم
نویسنده : فاطمه (ایدا) ژانر : ترسناک ، معمایی
سخن نویسنده:رمان شیطان یتیم برگرفته شده از یک فیلمه که شاید دیده باشین .واقعا دلم می خواست یه رمان به همین سبک بنویسم .امیدوارم که خوشتون بیاد .
خلاصه :مینا و وحید بعد از اینکه سومین بچشون رو از دست دادن تصمیم گرفتن که کودکی رو به فرزندی بگیرن و راهی یتیم خونه می شن و اونجاها …
ادامه مطلب
نویسنده: هدیه .الف ژانر: ترسناک تعداد صفحات : 466
خلاصه:همه چیز از یه شب شروع میشه. آن شبِ لعنتی! اتفاقاتی که اون شب لعنتی تو اون خونه دانشجویی برای چهار تا دختر و همخونهای داستان ما میافته… توی شبی که همه برای احضار روح بابای مونا دور هم شدن تا بتونن ازش سوال بپرسن: ”مامان مونا کجاست؟”مامانی که تو بچگی مونا رو تنها گذاشت و رفت…
ادامه مطلب
نویسنده:عطیه جبلی ژانر:عاشقانه اجتماعی 150 صفحه
خلاصه:دانلود رمان دوران بابا جوابی نداد و حدس زدم الله اکبر نمازش رو گفته! اما مامان جوابِ سلامم رو ناکام نذاشت و حینی که کاسه رو رویِ میز می ذاشت گفت: علیکم حلیم از کجا؟! هوسِ شهاب! نه بابا؟! بلکه هوس هایِ شهاب سبب خیر شود! مامان خنده ی شیرینی سر داد و زیر لب ” پررو ” ای نثارم کرد!
ادامه مطلب
رمان زرد
نویسنده:یاسی
منبع:یک رمان
تعداد صفخه:552
ژانر:ترسناک-عاشقانه
خلاصه:زرد داستان دربارهی دختری به نام آذین هستش؛ آذین نقاشه و تا بیست سالگی زندگی نرمالی داره… اما طی تصادفی نمایشی و از قبل برنامه ریزی شده کشته میشه و وارد لِوِل تازهای از زندگی میشه و متوجه میشه اون کسی که تا به حال فکر میکرده نیست!
ادامه مطلب
رمان انتقام شیرین نویسنده: شیوا
خلاصه ی رمان:
دانلود رمان انتقام شیرین مهرشید دختریه از جنس خود ما . درد رو با تمام وجودش لمس کرده . پدرش رو از دست داده .و چون نمیتونه ثابت کنه این حادثه یک تصادف نبوده خودش دست به کار میشه و به دنبال انتقامش وارد خونه ای می شه که سرونوشتشو عوض میکنه . اون خونه ، خونه ی ضارب پدرشه و می فهمه از رقبای سرسختش هم هست .
ادامه مطلب
نام رمان:فریبکار مرگ
نویسنده:آریانا عاشوری زاده ژانر:عاشقانه، پلیسی، معمایی
خلاصه:دانلود رمان فریبکار مرگ داستان درباره ی دختریست کہ مادرش او را به قیمت پانصد میلیون می فروشد ان دختر با هزار سختی فرار می کند و وارد گروهی جنایی می شود و حال در پی انتقام است انتقامی خونین من دختری هستم از جنس سنگ سنگی بدون نفوذ
ادامه مطلب
رمان ارباب زاده مغرور من
نویسنده الهه اتش ژانر:عاشقانه-اربابی 250 صفحه
خلاصه :دانلود رمان ارباب زاده مغرور من اربابی از تبار سیاهی، قدرت و خشونت دختر ارباب دختری از جنس سکوت،آرامش،پاک،ساده و عاشق خدمتکار ارباب پسری از جنس سنگ و انتقام اما مهربون حالا این دختر قصه عاشق پسر قصه مون میشه و زمانی که ارباب متوجه میشه حالا چی در انتظار این دو نفر است…: یسنا یسنا بیا ،دوباره رحیم افتاده به جون یکی تو رو خدا بیاحالا این دختر قصه عاشق پسر قصه مون میشه و زمانی که ارباب متوجه میشه حالا چی در انتظار این دو نفر است….
ادامه مطلب
#استاد_مغرور_من _پارت2
مثل برق گرفته ها وایستادم .
کلاس خالی خالی بود
مهرداد به سمتم اومد و در کلاس و بست
چسبیدم به دیوار… با اخم نگاهم کرد و گفت:
_پس بالاخره آدم به آدم رسید
با تته پته گفتم:
_چه آدمی؟؟؟ م… من اصلا تو رو نمیشناسم
دستشو کنار سرم روی دیوار گذاشت و خمار گفت:
_پسری که سال باهاش دوست بودی و بی هوا ترکش کردی و نمیشناسی؟؟
خیلی دروغ تابلویی گفتم… مثل خنگ ها پشت کلمو خاروندم و با تعجب ساختگی گفتم :
_عه مهرداد تویی؟ .
پوزخندی زد و گفت:
_خوب… تمام این سال ها دنبالت گشتم تا بپرسم چرا؟
باز هم با خنگی پرسیدم :
_چی چرا؟
عصبانی داد کشید :
_خودتو به اون راه نزن ترانه… من عاشقت بودم به خاطر تو روی خانواده ام وایستادم چرا یهو ول کردی و رفتی؟
از دادش مثل موش شدم.
با دستش دو طرف صورتم و گرفت و توی صورتم غرید
_حتی خونتم عوض کردی … چراشو نمیدونم ترانه اما بد تلافی میکنم ، استاد… بدجوری حال دانشجوی بی وفا شو میگیره حالا می بینی . .
تا خواستم حرفی بزنم وحشیانه لب هاشو روی لب هام گذاشت .
با چشم های گرد شده به مهرداد عصبانی که چشم هاشو بسته بود نگاه کردم .
به چه حقی منو بوسید؟
با مشت به سینه اش کوبیدم که جری تر شد و با ولع بیشتری لب هام و به بازی گرفت .
کم کم داشتم به وسیله ی لب های داغش جون میدادم که صدای پایی که هر لحظه نزدیک تر میشد متوقفش کرد
بلافاصله ازش فاصله گرفتم… هر دو با نفس نفس به هم خیره شده بودیم که در کلاس باز شد و شیدا یکی از دخترای آویزون و رو مخ اومد تو .
با دیدن من و مهرداد با شک نگاهمون کرد و گفت
_استاد باهاتون کار داشتم رفتم دفتر اساتید نبودید
مهرداد با اخم جواب داد
_سر کلاس هر سوالی دارید بپرسید من الان کار دارم باید برم .
رسما دختره رو قهوه ای کرد و از کلاس زد بیرون .
شیدا با حرص به من نگاه کرد و گفت:
_همین اول کاری چشمت گیر کرد به استاد؟ لقمه گنده تر از دهنت بر نداشتی؟
مثل مگس پسش زدم و گفتم
_برو کنار باد بیاد بابا .
بعد هم بدون اینکه آدم حسابش کنم از کلاس زدم بیرون
خداروشکر کلاس آخرمون بود داشتم تند تند می رفتم که یزدان جلوی راهمو گرفت .
خوش تیپ ترین پسر کلاس که از شانس خوبم عاشق من شده بود و برای همین امثال شیدا با من لج افتادن
اما مطمئنم با اومدن مهرداد همین اول کاری همه یزدان و فراموش کردن.
با نگاه عاشقش بهم خیره شد و گفت
_چه خبر ترانه؟
مثل لات ها جواب دادم
_چه خبری میخواستی باشه؟ گشنمه اگه اجازه بدی میخوام برم خونه به درد دل این شکم بی صاحاب برسم .
لبخند زد و گفت
_من می رسونمت.
از خدا خواسته میخواستم بگم باشه که کسی کنارم ایستاد.
برگشتم و با دیدن مهرداد عصبانی دست و پام و جمع کردم
چنان چشم غره ای به سمتم رفت که تا فیها خالدونم از ترس خاکستر شد و ناخودآگاه گفتم:
_اومم.نه یزدان من خودم میرم.
حرفمو زدم و مثل برق ازشون فاصله گرفتم اما انگار شروع بدبختیام بود چون نرسیده به در دانشگاه مهرداد با عصبانیت خم شد و در گوشم گفت:
_کوچه پشتی وایسا خودم میرسونمت
نذاشت اعتراض کنم و با قدم های مغرور و بلند به سمت ماشین آخرین سیستمش رفت و سوار شد.
اون زمانی که با من دوست بود یه پسر دانشگاهی بود که فقط یه موتور داشت. منم یه دختر دبیرستانی ساده و احمق
با یاد اون روزا سری ت دادم و از دانشگاه خارج شدم .
کوچه پشتی منتظرم بود اما نمیخواستم برم .
قرار نبود هر کاری که میگه انجام بدم…
فوری به سمت خیابون رفتم و از شانس خوبم همون لحظه اتوبوس اومد.
سوار شدم و خداروشکر کردم که مهرداد و قال گذاشتم .
چون اگه میومد و زندگیمونو می دید حتما مسخره ام میکرد… شایدم دیگه کاری به کارم نداشت .
بدبختیام و پشت سر ریختم و به پسری که خیره به من بود چشمک زدم .
خوش خوشانش شد و با پررویی برام بوس فرستاد
با چندش صورتم و برگردوندم که مطمئنم حالش گرفته شد .
ایستگاه آخر خونه ی ما بود، پیاده شدم و همون لحظه اکبربشکه رو دیدم
همیشه ی خدا سر کوچه مشغول خوردن بود و هیچ کاری نمی کرد جز این که آمار این و اون و بگیره .
به سمتش دویدم و داد زدم
_بشکه به بابام سر زدی؟
با دهن پر گفت
_آره خوابیده.
تند تند به سمت خونمون رفتم و کلید انداختم .
حق با بشکه بود بابام خوابیده.
بابایی که یه روز پولدارترین مرد شهر بود حالا پول عمل خودش و نداره .
اما من جور میکنم .
به هر قیمتی که شده بابام و نجات میدم حتی اگه شده به قیمت فاحشگی
#استاد_مغرور_ من_پارت1
روی صندلی لم دادم و مثل کارگاه به در کلاس خیره شدم .
میخواستم ببینم این کیه که جای استاد حسامی اومده و نصف بچه های کلاس به و به چه چه قد و قامتشو میکنن .
یکی از علایقم این بود که بقیه رو با خاک یکسان کنم
الان هم منتظر بودم استاد تازه وارد بیاد تا اون غرورش و که بچه ها ازش تعریف میکردن و خورد کنم و ته دلم لذت کارم و ببرم .
یکی از پشت محکم زد رو شونم و گفت
_چته؟؟ غرق شدی؟
بدون این که برگردم گفتم:
_خفه تا بلند نشدم… تمرکزمو بهم میریزی نمیتونم حال این استاد جدید رو بگیرم .
آب و از لب و لوچه اش آویزون شد و گفت :
_ترانه نمیدونی چی جیگریه عین این هنرپیشه ها میمونه مثل اون پسره چی بود اسمش؟
یکم به کله ی پوکش فشار آورد و با هیجان گفت:
_آها کوزی… مثل اونه… حتی خوشتیپ تر از اون
با چندش پسش زدم و گفتم
_جمع کن خودتو عقده ای پسر ندیده
تا خواست حرف بزنه در کلاس و باز شد
با دیدن مهرداد که با یه تیپ رسمی و کیف به دست اومد داخل رنگ از رخم پرید
حق با فری بود زیادی از حد خوشتیپ شده بود
اون وقت هایی که من میشناختمش خبری از این هیکل و قیافه نبود اما الان…
با ترس از این که منو ببینه فوری رفتم زیر میز
فری با دیدنم خندید و گفت:
_چی شد پس افتادی؟
دستم و روی دماغم گذاشتم و گفتم:
_خفه احمق این مهرداده فکر کنم باید کل این واحد و بردارم تا چشمم به چشمش نیوفته
با تعجب گفت
_میشناسیش؟
تا خواستم بگم من یه زمانی دوست دختر این استاد تازه وارد بودم صدای مهرداد بلند شد
_اون جا چه خبره؟
هول شدم و تا خواستم بلند بشم سرم محکم خورد به میز .
انقدر دردم گرفت که مهرداد و فراموش کردم و یه ریز شروع به غر زدن کردم :
_اوف بر پدر سازنده ی دانشگاه لعنت که از روزی که من پامو گذاشتم توی این خراب شده یه روز خوش ندیدم
صدای یواش فری و شنیدم
_ترانه خفه شو کل کلاس ساکت شدن دارن غر غر های تورو گوش میدن .
با یاد آوری مهرداد یکی زدم تو سرم و گفتم:
_فری یه جوری سرشو گرم کن نیاد این ور
زیر لبی گفت:
_دیگه دیره چون داره میاد
قلبم اومد توی دهنم ، فوری کتابم و از روی میز برداشتم و گرفتم جلوی صورتم
صدای قدم های مردونه ی مهرداد و پشت بندش عطر تلخش و حس کردم
لبم و گاز گرفتم… دقیقا بالای سرم وایستاده بود.
بدون عکس العمل منتظر موندم تا ببینم چطوری رسوا میشم تا این که صداش اومد:
_خانم محترم شما اونجا چیکار میکنید ؟
خندم گرفت… یه زمانی عشقش بودم الان بهم گفت خانم محترم .
البته اون از کجا میخواست بدونه منم!
در کمال پررویی و خونسردی بدون اینکه کتابو از جلوی صورتم کنار بدم گفتم
_دارم درس میخونم.
حرصی گفت :
_زیر میز جای درس خوندنه؟
مثل همیشه نتونستم جلوی زبونم و بگیرم:
_پ ن پ روی میز جای درس خوندنه.
از نفس های بلندش فهمیدم عصبانیش کردم
بیشعور زد به سیم آخر و با یه حرکت کتاب و از دستم چنگ زد
دهنم باز موند و مثل احمقها بهش خیره موندم .
مهرداد هم با دیدن من…
مهرداد هم با دیدن من بدون نفس کشیدن بهم خیره موند .
مطمئنم اونم مثل من متعجب شده .
حقم داره ، از دوران دبیرستان که دوست دخترش بودم تا الان زیادی تغییر کرده بودم.
کل بچه های دانشگاه با تعجب به ما خیره شدن تا این که مهرداد به خودش اومد… اخمی کرد و با جدیت گفت
_همه سرجاشون بشینن .
بعد بدون اینکه نگاهم کنه به سمت میزش رفت .
حالا که منو دید قصد داشتم اذیتش کنم اما جوری که نتونه حرفی بزنه
برای همین دو دستم و زدم زیر چونم و بهش خیره موندم .
تمام دو ساعت کلاس و بی وقفه بهش نگاه کردم
گاهی اوقات رشته ی کلام از دستش در می رفت .
گرمش میشد و کلافه دستی به یقه اش میکشید
ریزریزکی می خندیدم و به صورت سرخ شده اش نگاه میکردم .
اما از حق نگذریم انقدر با جذبه بود که هیچ کس جرئت نفس کشیدن هم نداشت .
از اون بدتر دخترای کلاس بودن که به جای گوش دادن درس رسما با نگاهشون داشتن مهرداد و می خوردن
کلاس که تموم شد همه از جا بلند شدن و یکی یکی از کلاس رفتن بیرون .
منم کوله ام و برداشتم… داشتم با فری از کلاس بیرون میرفتم که صداش متوقفم کرد
_خانم زند شما تشریف داشته باشید
ادامه دارد.
قسمتی از رمان:
طنین زمزمه اش کنار گوشم، برخورد نفس های گرمش به پوست نازک همان ناحیه، عطرکاپیتان
بلک غلیظش، زبری ته ریش اصالح شده و دستان نوازش گرش
اصال نمیگذاشت روی حرکت دادن پاهایم تمرکز کنم!
با اینکه چندین بار پایش را لگد کردم ولی هنوز درحال زمزمۀ آهنگ red In lady بود، فکر
میکردم با پوشیدن آن لباس قرمز ساده و بلند میتونم حرصش رو در بیارم، یا نرفتن به آرایشگاه و
تنها کشیدن خطی در توی چشمام و زدن رژ لب قرمزی به رنگ لباس میتونم عصبانیش کنم
ولی…
ذهی خیال باطل!
برعکس انگار قرمزی لباس و لب هایم بد جور هم به دلش نشسته بود چرا که لحظه ای
نمیتوانست چشم از لب هام بگیره
و این یعنی ته بد شانسی!
نفس عمیقی کشیدم و تی به خودم دادم تا شاید کمی از حصارتنگ دست هاش راحت بشم
ولی حرکت بیهوده ای بود.
یکی نیست توی این وضعیت بهش بگه آخه زشته! این کارا چیه میکنی تو؟؟
اونم جلوی این جمعیت عظیم از اقوام خودش و من و دوستان و آشنایان و همکارانمون
احساس میکردم از شرم مانند همون لباسم سرخ شدم!
کتاب گلشیفته داستان رقابت کاری بین دو مرد است که باعث میشود تقاصش را یک دختر پس بدهد. یک دختر تنها و بیپناه. و نتیجهی اش میشود 7 سال دوری.
در بخشی از کتاب رمان گلشیفته میخوانیم:
هانیه_ البالو. شفتالو. کجایی؟ شفتالو تو که اینجایی. چرا صدات در نمیاد؟
_ شفتالو و زهر مار. اسم به این قشنگی درست بگو دیگه.
هانیه_ خب حالا. همچین میگه اسم به این قشنگی انگار میخواد بگه هانیه. برو بابا تو هم با این اسمت. اخه اینم اسمه تو داری؟
_ برو بابا تو هم آدم نمیشی. ها چته. چکارم داری؟
هانیه_ بیا بیرون بابا حوصلم سر رفت.
_ خب زیرش و خاموش کن سر نره.
هانیه_ هر هر هر. خندیدیم. قدیمی. یکم خودتو اپ تو دیت کن عزیزم.
وای خدا دیگه خستته شتدم از دستت این هانی. دیوونم کرد. کلافه گفتم_ خب
هانیه خانم حالا میگی چی میخوای عزیزم؟
هانیه عین این خرا که بهشون تی تاپ دادن چشماشو لود کرد و یه عشوه خرکیم اومد و گفت: بیا بریم بازار؟
_ هانی اصلاً حرفشم نزن. اصلاً حوصله ندار. حالا هم برو بیرون.
هانیه_ گلی. گلشیفته. شیفته جان. گلکم.
خندم و قورت دادم و گفتم: کوفت. حالا شدم گلکم. تا همین دو دقیقه پیش که شفتالو بودم.
هانیه_ من غلط کردم. حالا میای؟ جون من؟
_کی؟
هانیه_فردا قربونت برم.
معرفی کتاب رمان ساقدوش وحشت
کتاب رمان ساقدوش وحشت نوشتهی فاطمه عیوضخانی، اثری خیالی، طنز و ترسناک دربارهی پسر خوشگذرانی به نام آرماند است که همراه دوستانش به سفری میرود و سرنوشتش تغیر میکند.
پدر آرماند که از خوشگدرانی او به سطوح آمده است، یک مهمانی ترتیب میدهد تا پسر خوشگذرانش کمی از این سرخوشی بیهودهاش فاصله بگیرد. هدف از این گردهمایی سر و سامان دادن آرماند بود اما باعث دوستی او با شاهرخ میشود که هر دو پایهی سفر و به قول خودشان جوانی کردن هستند.
در بخشی از کتاب رمان ساقدوش وحشت میخوانیم:
یاشار با دستانی لرزان چند با استارت زد اما اتفاقی نیوفتاد تند تند پایش را روی پدال ترمز فشار میداد
شاهرخ – بپرید بپرید بیرون
سرعت ماشین کمی بیشتر شد انگار چند نفر ماشین را هل میدادند هیچکس جرأت نداشت که برگردد و پشت را نگاه کند. شاهرخ در را باز کرد و خود را پایین انداخت و داد زد – بپرید. ترو خدا بپرید نفلهها.
سرعت کمی بیشتر شد هر لحظه به پرتگاه نزدیکتر میشدیم. یاشار در طرف خود را باز کرد و گفت – بپر بیرون سریع و بعد خود سریع پایین پرید حالا هر دو پایین پریده بودند و من گیج به روبرو زل زده بودم صدای یاشار و شاهرخ میآمد که داد میزدند بیرون بپرم دستم به طرف دستگیره رفت اما در قفل شده بود یا خدا چند بار سعی کردم در باز نشد که نشد
به پرتگاه نزدیک میشدم در باز نمیشد. . صدای یاشار و شاهرخ هنوز میآمد دنبال ماشین میدویدند و صدایم میزدند سرعت ماشین خیلی زیاد شده بود گریه میکردم و داد میزدم و دستگیره را میکشیدم باز نمیشد. تمام شد. دیگر من مردم. هق هق میکردم ماشین در سرازیری قرار گرفت و چشمانم بسته شد و از ته دل داد زدم سرازیری خیلی تند بود. فریاد میکشیدم و گریه میکردم که ناگهان سر ماشین به جایی خورد و تکان بدی به ماشین وارد شد در همان لحظه احساس کردم دستی به روی قفسهی سینهام گذاشته شد.
قسمتی از رمان:
با خنده به سمتِ پله ها رفتم و بعد از تعویضِ لباس هام سراغِ میزِ افطار رفتم…
رو به مامانی که آخرین چیزی که رویِ میز می ذاشت، سبدِ کوچیکِ سبزی خوردن بود،
گفتم:
پسرِ مضطربِ سکته ایت کجاست؟
شروع کردی؟! نرسیده هنوز…
ماشین ثبت نام کردم ها… یادم رفت بگم!
صدایِ سلامِ بابا رو شنیدم و بعد هم قرار گرفتنش سرِ میز!
بعد از دادنِ جوابِ سلام،گفت:
(رضا) نگفتی!
حینی که خرما دهان می گذاشتم و به ” قبول باشه ” گفتنِ مامان لبخند می زدم گفتم:
آره… یادم رفت!
کمی از چاییم رو نوشیدم و گفتم:
به گمونم همونی بشه که می خواین… واسه تولدش تحویل می دن!
به سلامتی!
مامان حینی که برام حلیم می کشید گفت:
(مریم) فردا عمه محترمتون ناهار دعوت کردن! گفتن اولین عیدیه که شروین عروس دار شده،
فکر کنم پیش پیش پاگشا کرده شما ها رو!
زیرلب آروم گفت:
این شهاب چرا نرسید؟
حینی که کاسه کوچکتری که برام داخلش حلیم ریخته بود رو از دستش می گرفتم گفتم:
جدی؟
(مریم) آره! شماره خونه اشون رو ازم گرفت و ِ گیسو صحبت کرد، اتفاقاً آقایِ
پرویزی و رضوان خانم رو هم وعده گرفته، ولی ظاهراً فقط گیسو میاد!
چطور؟!
بابا لیوانِ چای را رویِ میز گذاشت و گفت:
(رضا) لابد جایی دعوتن! شاید کسی دعوته منزلشون، فردا عیده هر چی باشه!
(مریم) ولی اگر می اومدن بهتر بود! اینجوری حرف در میاد!
چه حرفی آخه؟!
با شنیدنِ صدایِ آیفون، مامان بلند شد و با لبخندی گفت:
شهاب هم اومد!
قسمتی از داستان:
چقدر میخوریم بسه دیگ اخه چند پیک .حدی داره دیگ
-چیزی نگو تو فقط هرچقدر من میخورم توهم بخور
خواهش میکنم …دارم خفه میشم
چشاشو تنگ کردوآروم ازلای دندوناش باخشم زمزمه کرد:
-تو اسمت شرابه؟
چیزی نگفتم و چیزیم حالیم نمیشد .قط بهش زل زده بودم
-تواسمت شرابه؟
من داشتم خفه میشدم با دوتا دستام دستشو گرفته بودم با التماس که سرشو برد پاین تر صورتش تو گوشم تو گوشم با خشم زمزمه کرد :
-تو عرق سگی هم نیستی دختره ی احمق از بیزارم
داشتم خفه میشدم که به سرفه افتادم پشت سر هم چند بار
نمیدونم چیشد ک فکر و هواسم رفت توی
خلاصه پارت اول رمان عرق سگی
ساقیا ته استکانهایت نمیگیرد مرا …
لطف کن از دور بعدی پیک لیوانی بریز
نه شراب روس میخواهم نه جنس ارمنی
از همین سگ مزه های تلخ ایرانی بریز .
(شراب)
با خشم زیاد سمت کمد رفتم با دستای لروزن و اشک تو چشام چمدون رو برداشتم و در حالی که به شدت عصبی بودم و رو اعصابم هیچ کنترلی نداشتم چمدون رو کشون کشون بردم لب پنجره ی قدی اتاق و در حالی که واقعا داشتم از حرص منفجر میشدم و زیر لب غر غر میکردم و اصلا توجهی به التماسای مامان نداشتم پنجره که باز بود چمدون رو با دوتا دستام برداشتم و با فریاد در حالی که سعی کردم تمام قدرتمو تو دستام جمع کنم چمدون رو پرت کردم تو حیاط مقابل پای افشین و با داد گفتم :
– برو گورتو گم کن
رمان عرق سگی کاملا رایگان
اصلا توجهی به چمدونی که زیر پاش انداختم نکرد و با التماس گفت :
-شراب خواهش میکنم …به حرفام گوش کن
اصلا محلی به التماساش نداشتم در حالی که تند تند گردنبد گردنمو با اعصاب خراب دست لرزونم داشتم باز میکردم از تو گردنم و با حرص گفتم :
– دیگه نه باورت دارم نه به حرفت گوش میدم …
بدون اینکه نگاش کنم و تمام حواس خرابم به این گردنبد خرید نامزدیمون بود که از تو گردنم در بیارم ادامه دادم :
– خوب شد عقد نکردیم
مامان کنارم با گریه گفت :
– شراب آروم باش فشارت میره بالا دختر
گردنبد رو از تو گردنم در آوردم و پرت کردم جلو پاش با عصبانیت گفتم :
طلاهات هم ارزونی خودت
و دونه دونه کل شش تا النگوها رو هم از تو دستم در آوردم و اینقد حالم بد و عصبی بودم که توجهی به زخم دستم به خاطر در آوردن النگوها نکردم .
افشین با التماس :
– شراب تو چرا بیخودی حرف در میاری بابا دروغه …به این شاه چراغ قسم دروغه
یه دفه عصبی شدم و با فریاد گفتم :
– قسم نخور لعنتی خودم با چشمای خودم دیدم …
همین لحظه نگاهم رفت به در حیاط که محکم کوبیده میشد و خواهر کوچکترم ساغر با ترس در رو باز کرد که مادر افشین هراسون داخل شد …
افشین رو کرد سمت مادرش که مادرش با بهت و ناباوری که جلو می اومد گفت :
– خدا مرگم بده من …الان رسیدم
مامان دیدم که اتاق رو ترک کرد و هراسون خودشو به مادر افشین زن بیچاره ی از خدا بیخبر رسوند .
من با عصبانیت رو با افشین گفتم :
– برو که دیگه نمیخوام ریخت نحستو ببینم
دیدم سمت پله ها دوید که بیاد بالا با جیغ گفتم :
– به شاهزاده قاسم قسم پاتو بذاری بالا یه بلایی سر خودم میارم افشین
گوشواره هارو هم با حرص از تو گوشم در آوردم و کف دستم موند
همون جا پای پله ها ایستاد و با التماس گفت :
– شراب بهتونه …بخدا اشتباه میکنی
قسمتی از رمان
عسل ازروی پله ها سرخوردم باخنده که صدای مامان با تشر
-دخترمگه پانداری؟نرده رو داغون کردی
غش غش خندیدم وپریدم و تو آخرین لحظه با خنده گفتم :
-بانو گیر نده چطور شد مگه
حرفی نشنیدم سمت آشپزخونه رفتم مامان کنار خدمت کار شوکت»ایستاده بود ونظاره گار کارش بودجلو رفتم ولپ مامانیمو یه ماچ خیس گنده کردم ودر حالی که
لپشو میکشیدم باخنده گفتم :
-فدای مامان خوشگلم برم من
مامان انصافا زن زیبایی بود با اینکه پنجاه سال داشت اما هنوز رد پای زیبایی تو صورتش مشهود بود هنوز هم خوش هیکل بود وقد بلند پوست سفید وچشای سبز
روشن همیشه هم رنگ موهاش بلوند بودبابا عاشق مدل موهای بلند مصری مامان بود من خیلی شبیه مامان بودم وبابا همیشه میگه من از مامان خوشگل ترم اما رنگ
موهام مشکی مشکیه که مث باباست »
مامان با خنده گفت:
-توکی میخوای بزرگ بشی؟
-تازه ۱۹سالمه مامان جون خودت من بزرگم ؟
-نه فک نکنم تو حالا حالاها بزرگ شی قصد بزرگ شدن نداری ؟
این جمله آخرو با اخم گفت ….
#استاد_مغرور_من _پارت6
سری با تاسف ت داد و گفت :
_اگه هر چه سریع تر عملش نکنید نمیتونه زیاد دووم بیاره. تنها راه نجات پیدا کردنش عمل جراحیه .
سری ت داد و ازم فاصله گرفت من موندم و دنیایی از فکر و خیال.
باید چیکار میکردم ؟ دوباره میرفتم سر چهارراه و اسیر هر کس و ناکس میشدم… یا اینکه … صیغه ی مهرداد میشدم ! صیغه ی استادم
جلوی آپارتمان مهرداد ایستادم. خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بتونم به اینجا بیام .
اما وقتی مجبور باشی وقتی چاره ای نداشته باشی باید راه سختو انتخاب کنی.
زنگ خونش و زدم و منتظر موندم، صدای بم و جدیش توی آیفون پیچید :
_کیه ؟
سکوت کردم… اما بالاخره گفتم :
_منم… ترانه.
این بار اون سکوت کرد اما بدون حرف در باز شد
سوار آسانسور شدم و رفتم بالا… جلوی خونه ی مهرداد ایستادم و قبل از اینکه من در بزنم در باز شد
نگاهم و به سر تاپاش انداختم… شلوارک و بلوزی که معلوم بود همین الان پوشیده چون تمام دکمه هاش باز بود.
با اخم به چشمهای قرمزم نگاه میکرد ، سرم و پایین انداختم و گفتم :
_میتونم بیام تو ؟
از جلوی در کنار رفت و من داخل شدم و روی مبل رو به روم نشست و با جدیت گفت :
_گریه کردی !
جوابشو ندادم… نگاهم و ازش یدم و با صدای لرزونی گفتم ;
_قبوله… من صیغه ات میشم اما به سه شرط پول درمان بابام رو کامل بدی… توی دانشگاه هیچ کس نفهمه که من صیغه اتم… مدت صیغه هم بیشتر از شش ماه نباشه مهرداد.
وقتی سکوتشو دیدم سرم و بلند کردم. لبخند محو و مردونه ای زد و گفت :
_قبوله !
از جام بلند شدم که گفت :
_کجا؟
نفس رو بیرون دادم :
_میرم بیمارستان.
به چشم هام خیره شد و مسخ شده گفت :
_نرو… مگه قرار نیست مال من بشی؟ پس چرا صبر کنیم؟
متعجب گفتم :
_یعنی چی؟
با جدیت گفت :
_بشین همین جا تا صیغه رو بخونیم .
نگاه عاقل اندرسفیهی بهش انداختم. شیطونه میگفت جفت پا برم تو حلقش تا از این هول و ولا بیوفته .
نگاه چپ چپ منو که دید گفت :
_قبلا به خاطرت صبر کردم ترانه… نتیجه اشم شد فرار کردن جنابعالی اما دیگه نمیخوام صبر کنم برای همین بشین تا صیغه رو بخونم
نشستم روی مبل… من که میخواستم این کارو بکنم دیر یا زودش چه فرقی به حالم میکرد ؟
مهرداد از توی لپ تاپش طریقه ی صیغه رو پیدا کرد و شروع کرد به خوندن و کمتر از پنج دقیقه من محرم مهرداد شدم.
لپ تاپ و کنار گذاشت و با شیطنت گفت :
_خوب؟
با دیدن نگاه معنادارش مثل ترقه بلند شدم و گفتم :
_من دیگه برم.
تا خواستم به سمت در برم بازوم با شدت کشیده شد… تعادلم و از دست دادم و پرت شدم روی مبل
مهرداد وحشیانه روم خم شد و بدون اینکه بهم فرصت ت خوردن رو بده لب هاش و با ولع روی لب هام گذاشت .
چشم هام تا آخرین حد ممکن گرد شد ، از روی هوس نه ، از روی عصبانیت می بوسید… انگار میخواست حرص این سال هایی که ترکش کردم و سرم خالی کنه .
به سینه اش مشت زدم که هر دو دستم رو گرفت و محکم بالای سرم برد .
نمیتونستم نفس بکشم حس میکردم لبم در حال پاره شدنه .
طوری لب هامو می بوسید و گاز میزد که در عین لذت درد بدی و بهم داده بود .
خواستم با پام جفتک بندازم که فهمید و تمام سنگینیش رو انداخت روم .
دیگه داشتم از بی نفسی خفه میشدم که رضایت داد و لب هاشو از روی لب هام برداشت .
نفس نفس میزد و با چشمهای خمار به لب هام که میدونستم حسابی قرمز شده نگاه میکرد.
با عصبانیت گفتم:
_بابای من رو تخت بیمارستانه تو این جا…
وسط حرفم پرید و گفت:
_هیششش مگه واسه ی همین پول نمیگیری ؟ مگه واسه خاطر بابات اینجا نیستی؟ پس چرا صبر کنم؟ من قبلا برات صبر کردم ترانه… سه سال صبر کردم و تهش تو ترکم کردی… اما الان میخوام از هر ثانیه ای که کنارتم استفاده کنم
توی این مدت باید هرروز بیای خونم و تمکین کنی… بدون اعتراض… بدون اشک و دعوا… چون دیگه صیغه ی منی… صیغه ی استادت .
نفس عمیقی کشیدم و وارد کلاس شدم ، نمیتونستم تو روی مهرداد نگاه کنم .
وقتی دیشب بهم گفت باید همیشه آماده ی تمکین باشی بدون حرف فرار کردم چون دلم شکست .
یه زمانی حتی دستمم نمی گرفت تا مبادا ناراحت بشم اما الان انقدر خشن شده بود که ازم هر شب تمکین میخواست .
برعکس همیشه با قیافه ی پنچر شده وارد کلاس شدم. بدبختی اینجا بود یک روز در میون کلاس آخرم رو با مهرداد داشتم و مدام باهاش چشم تو چشم می شدم.
کنار فری نشستم در خالی که داشت چیپس میخورد گفت :
_چته مثل شله وا رفتی؟
بی حوصله گفتم :
_سر به سرم نذار اوقات سر کله زدن باهاتو ندارم
تا خواست دهنشو باز کنه مهرداد وارد کلاس شد
همه به احترامش بلند شدن با جدیت روی صندلی نشست… همون لحظه یکی از بچه های پایه ی کلاس با شوخی گفت :
_استاد شنیدم امروز میخواین موضوع کلاسو آزاد کنید .
لبخند محوی کنج لب های مهرداد اومد و در کمال تعجب گفت :
_باشه… امروز بحث آزاد .
تا اینو گفت همه مثل بچه دبستانی ها براش جیغ و دست زدن .
ساکت که شدن این بار شیمای خودشیرین با عشوه گفت :
_استاد شما ازدواج کردین؟
نگاه مهرداد به من افتاد… بهش خیره بودم که با صدای سردی گفت :
نگاه مهرداد به من افتاد و با صدای سردی گفت :
_نه .
نگاهمو ازش گرفتم. چشم همه ی دخترا رسما برق میزد
این بار یکی از دخترای آویزون دیگه گفت ;
_استاد تا حالا عاشق شدین. ؟
مهرداد سکوت کرد… یادم افتاد اون زمانی که دوست بودیم همیشه بهم می گفت عاشقم شده… این که برای اولین بار عاشق شده.
این بار در کمال تعجب گفت :
_وقتی دانشجو بودم عاشق شدم .
صدایی از ته کلاس گفت:
_پس چرا نگرفتیش استاد ؟
همه خندیدن جز منو مهرداد .
این بار مهرداد جواب داد :
_چون رفت.
نتونستم طاقت بیارم و شتاب زده بلند شدم اگه اونجا می موندم نمیتونستم جلوی زبونمو بگیرم .
خواستم به سمت در کلاس برم که مهرداد با اخم گفت :
_کجا ؟
چهره ام گر گرفته بود به سختی گفتم :
_میرم هوا بخورم.
با جدیت گفت :
_هیچ جا نمیری بشین سر جات.
تا خواستم حرف بزنم یزدان که میز اول بود بلند شد و گفت:
_استاد نمی بینین رنگش پریده ؟
با بلند شدن یزدان چهره ی مهرداد رسما کبود شد
با خشم رو به یزدان گفت :
_تو وکیل وصی خانم زندی ؟
یزدان مات موند چه جوابی بده. از سکوتش خوشحال بودم چون اگه حرف می زد یه جنگ حسابی به پا می شد .
نگاهی بهم انداخت و با وجود عصبانیت مهرداد گفت :
_من نگرانش شدم .
با این حرفش مهرداد به موهای پر پشتش چنگ زد و گفت :
_خانم زند برو بشین سر جات.
این یعنی بعدا حساب تو میرسم… ناچارا برگشتم و سر جام نشستم و این تسلیم شدنم رو زدم پای حساب مهرداد.
روی صندلی نشستم و کل ساعت و هنسفری توی گوشم گذاشتم تا صدای خنده ی دخترا رو با مهرداد نشنوم.
بالاخره دو ساعت گذشت و همه یکی یکی از کلاس رفتن بیرون.
داشتم از کلاس بیرون میرفتم که صدای خشک و جدی مهرداد مانع شد :
_شما تشریف داشته باشید خانم زند.
خواستم به حرفش گوش کنم اما نمیخواستم مدام من تسلیم بشم برای همین گفتم :
_متاسفانه خیلی عجله دارم استاد .
حرفم و زدم و از کلاس بیرون رفتم . وسایلاش و جمع کرد می دونستم میخواد مثل اون روز تهدید کنه برای همین به سمت یزدان دویدم و با نفس نفس گفتم :
_میشه منو برسونی.
از خدا خواسته سری ت داد و گفت :
_البته که میشه.
جلوی چشم مهرداد سوار ماشین یزدان شدم با این که می دونستم امشب قراره به خونه ی مهرداد برم ، برای اولین بار به خونه ی استادم ، اون هم برای تمکین… برای هدیه دادن دخترونگیام بهش
تمام موهام رو پشت سرم جمع کردم و رژ قرمزمو تمدید کردم .
توی چشم هام فقط غم بود و مثل همیشه به روم نمیاوردم.
بابام از بیمارستان مرخص شده بود اما فورا باید عمل میشد . دلیل امشب رفتنم همین بود… پیش کشی خودم به خاطر پول .
شالم رو آزادانه روی سرم انداختم… خبری از اون دختر ریزه میزه ی دانشگاه که تیپش به یه مقنعه و یه مانتوی ساده ختم میشد نیست.
پوزخندی توی آیینه به خودم زدم…. دوست نداشتم بابام منو با این وضع ببینه برای همین منتظر شدم و وقتی فهمیدم خوابیده، تاکسی خبر کردم و از خونه بیرون زدم .
تاکسی دقیقا روبه روی خونه ی مهرداد نگه داشت… تمام وجودم از ترس میلرزید… رویای جوونیم ازدواج با مهرداد نه صیغه شدن باهاش اونم وقتی ازم متنفره .
بغضمو قورت دادم و وارد آسانسور شدم… توی آیینه به خودم نگاه کردم بستن موهام چشمهامو شیطون تر کرده بود .
امشب برای مهرداد زیادی خوشگل شده بودم
آسانسور ایستاد پیاده شدم و زنگ واحد مهرداد رو فشار دادم… طولی نکشید که در رو باز کرد و
به سر تاپاش نگاه کردم… بالاتنه ی و شلوارکی که پوشیده بود حسابی اندام مردونه اشو به رخ می کشید .
قبول دارم زمانی که با من دوست بود خوش هیکل بود اما الان رسما هیکل یه مرد رو داره .
مخصوصا با اون بدن برنزه و سیکس پک های که برای خودش ساخته.
با اخم نگاهم کرد و وقتی دید جلوی در وا رفتم جدی و اخمو گفت :
_بیا تو .
کیفمو توی دستم فشار دادم و رفتم داخل… روی مبل نشستم مهرداد رفت توی اتاق و دو دقیقه بعد در حالی که بلوز شلوار پوشیده بود اومد بیرون .
روبه روم نشست و با همون اخم های در هم گفت :
_میخوام ازت یه چیزی بپرسم .
کنجکاوانه نگاهش کردم… دستی لا به لای موهای پرپشتش کشید و گفت :
_اگه پیشنهاد صیغه شدن رو یزدان بهت میداد قبول میکردی ؟
فهمیدم دردش صبحه که سوار ماشین یزدان شدم .
به فکر فرو رفتم… اگه پیشنهاد صیغه شدن رو یزدان یا هر کس دیگه ای میداد بدون شک رد میکردم… اما چرا پیشنهاد مهرداد و قبول کردم ؟ چرا انقدر جلوش رامم و هیچی نمیگم ؟
بعد این همه سال مگه نباید فراموشش میکردم ؟
نمیخواستم مهرداد احساسمو بدونه… اخم هامو در هم کشیدم و مثل خودش جدی گفتم :
_من شغلم صیغه شدن نیست ، به خاطر بابام تن به چنین کاری دادم… برامم مهم نیست اون شخص تو باشی یا هر کس دیگه .
چهره اش از خشم کبود شد… با عصبانیت گفت :
_یعنی اگه هر کس جز من این پیشنهادو میداد صیغه اش میشدی آره ؟
سر ت دادم… دستی به یقه اش کشید و بدون اینکه نگاهم کنه گفت :
_بلند شو !
نگاهش کردم که دوباره گفت :
_برو توی اتاق خواب… حالا که بهت پول دادم وظیفتو به درستی انجام بده
مشخصات
#استاد_مغرور_من_پارت5
افتادم روی تخت و وحشت زده لب زدم:
_مهرداد.
روم خیمه زد و با وحشیگری لبهاش و روی لبهام گذاشت و شروع کرد به بوسیدن
لبهاش و گاز گرفتم تا ولم کنه
ولی وحشی تر شد و زیر گوشم با صدای خشداری گفت:
_فکر اینکه قبل از من کسی تو رو لمس کرده داره دیوونه ام میکنه.
با ترس هق زدم
_مهرداد ولم کن به خدا اونطوری که تو فکر میکنی نیست
با چشمهای خمار شده اش بهم خیره شد و باصدای عصبی گفت:
_با چشمهای خودم دیدمت لامصب سرو وضعتو دیدم نگاهای اون عوضیا رو بهت دیدم. اگه من نمی رسیدم می خواستی سوار ماشین اون مرتیکه بشی
با عصبانیت داد زدم :
_اصلا سوار می شدم به تو چه؟
با سیلی محکمی که زد ساکت شدم و بهت زده بهش خیره شدم که با چشمهای به خون نشسته اش بهم نگاه کرد و گفت:
_نشونت میدم ربطش به من چیه .
با وحشت بهش خیره شدم که از روم بلند شد و بلوزشو در آورد از ترس کپ کرده بودم و حرکتی نمی کردم که روم دراز کشید و لباش و روی گردنم گذاشت و شروع کرد
به بوسه های داغ و طولانی هر چی تقلا میکردم فایده نداشت مهرداد انگار کور شده بود یقه ی لباسم و پاره کرد
پایینتر رفت و قفسه ی سینم مکید با گریه میخواستم ولم کنه با رفتن دستش به سمت شلوارم دستم روی دستش گذاشتم .
خمار به چشم هام نگاه کرد ، با اشک گفتم :
_اگه این کارو بکنی به قرآن قسم بعدش جلوی چشمت خودمو میکشم .
هنوز حرفم تمام نشده بود که با دستش کش موهامو بازکرد . نفس ن سرشو لا ب لای موهای پخش شده ی مشکیم برد .
_تروخدااا. مهرداد ؟!
دستای گرمش رو زیر لباسم که الان دکمه هاش باز کرده بود ، برد .
با حرکت دستش رو پستی و بلندی های تنم آه از نهانم بلند شد . چقدر بدبخت بودم از چاله افتاده بودم تو چاه . حداقل اونجوری به غریبه تن میفروختم اما الان که به تور مهرداد خوردم. کسی که عشق بچگیام بود و هنوز نسبت بهش احساس دارم .
به بالاتنم چنگ انداخت . از ناملایمیش به خودم لرزیدم و من من کنان با صدای بلند زدم زیر گریه :
_من دخترم. ترو جون عزیزت.اصلا گوه خوردم. غلط کردم از زور بی پولی امشب زد به سرم تن بفروشم که حداقل بابای بدبختم نجات بدم .
هرچی زاری کردمو دلیل براش آوردم باز با انگشتانش رو تن پیشروی کرد .
جیغ کشیدم و هق هق کنان با صدایی که از شکستن بغض دورگه شده بود ، داد زدم:
_دست بهم بخوره بیچارت می کنم بعد خودم می کشممم.
عصبی مثل آدمایی که از حالت پاتیلی در اومدن و کیفشون کوفت شده . شلوارم با عربدش بیرون کشید .
_مثل سگ دروغ میگی. نمی خوای با من بخوابی چون فکر می کنی هنوز همون مهرداد بی ارزم. نترس جوری حست میدم که دیونه بشی .
دستشو زیر گردنم قفل کرد و ادامه حرفش رو با پرت شدن آب دهانش به صورتم ادامه داد:
_امثال تو فقط فقط با پول این و اون و زیر پای اینو اون حال می کنن و می چرخن و از پول حال و هولشون کلاس میان بعد به دوتا آشنا میرسن قیامه حاج خانم بخودشون میگیرن.
دستم رو چشمام گذاشتمو پاهامو که بین پاهاش قفل کرده بود ت دادم :
_دروغه. دروغه من یه دختر همه جایی نیستم .
لباسمو با خشم از تنم بیرون کشید و عربده زد :
_پس واسه چی ولم کردی چون وضع مالیم خوب نبود ؟ چون با ماشین مدل بالا نیومدم دنبالت ؟ یا چون مرز دوستیم از روی عشق به فساد نکشیدم ؟
جوابی نداشتم تا بهش بفهمونم چرا دلم نمی خواست بیشتر این خودمو جلوش خورد کنم .
لرزون زمزمه کردم :
_ولی من دوست داشتم. برام مهم بودی که رفتم.
حرکت دستش متوقف شد و نگاهش رو از چشمای اشکیم پایین کشید و رو لبام مکث کرد .
_داشتی خودت دو دستی تقدیم یه غریبه می کرد من باور نمی کنم تو دختر باشی ولی.
خواستم حرف بزنم که لباش رو دوخت به لبام و.
خواست دوباره منو ببوسه که با اشک گفتم :
_مجبور شدم.
از حرکت ایستاد ، حالا که بهم فرصت داده بود میخواستم بگم… با این که نباید می دونست اما باید می گفتم تا خودمو نجات بدم .
_مهرداد بابای من مریضه.
خیره نگاهم کرد و من با گریه ادامه دادم :
_ازت جدا شدم چون بابام ورشکست شد و مامانم مرد مجبور شدیم از اون خونه بریم .
بابام مریضه ، اگه خرج عملش و پیدا نکنم می میره.
با صورتی کبود شده جواب داد :
_تو هم برای در آوردن خرج عمل بابات هرزگی میکنی آره؟
+اولین شبم بود تازه پشیمون شدم .
پوزخندی زد :
_اگه من نمی رسیدم ، می دونی چه بلایی سرت می اومد ؟
با بغض سر ت دادم.
نگاهش و روی گردن و شونه های ام چرخوند و تب دار گفت
_شاید الان زیر دست یکی از اون لاشخورا بودی
دستمو روی سینه ی عضلانی و اش گذاشتم و گفتم :
_نکن مهرداد تو رو خدا عذابم نده !
به چشم هام خیره شد ، عمیق و طولانی…
بعد از یه مکث بزرگ با نگاه مرموزی گفت :
_به یه شرط…
متعجب گفتم :
_چه شرطی؟
پوزخندی زد و گفت :
_شرطمو فردا توی دانشگاه بهت میگم خانم کوچولو.
سر کلاس با استرس داشتم گوشه ی ناخنم و میجویدم ، آخرین کلاسم با مهرداد بود و من از صبح مثل مرغ پر کنده بال بال میزدم تا بفهمم شرط مهرداد چیه!
فری یکی زد پس کلم و با لحن لاتی گفت :
_چته؟ از صبح شیش میزنی؟
چشم غره ای به سمتش رفتم و گفتم :
_گاله رو چفت کن… اعصاب ندارم میزنم دک و پزت بیاد پایین .
فری بیشین بینیم بابا ای حواله ام کرد و ساکت شد .
به در کلاس خیره بودم که بالاخره مهرداد وارد شد .
چنان با اخم و جذبه اومد که همه به احترامش بلند شدن.
آنالیزگر به سر تا پاش نگاه کردم… هیکل ورزشکاریش هر دختری و برای داشتنش تحریک میکرد.
یاد قدیما میوفتادم ، دبیرستانی بودم و مهرداد دانشجو…
یاد حرف های عاشقانه اش افتادم… یعنی میشه دوباره مثل قبلا دوستم داشته باشه؟
شروع به درس دادن کرد و حتی نیم نگاهی هم به من ننداخت.
هیچی از حرف هاش نمی فهمیدم فقط مثل دیوونه ها بهش خیره بودم .
بالاخره کلاس تموم شد اما برعکس همیشه که همه زود کلاس و خالی میکردن اندفعه همه ی دخترای چسب دانشگاه دور مهرداد و پر کردن.
حتی فری که دوستمه فوری کتابشو برداشت و رفت سر میز مهرداد.
از حرص داشتم منفجر میشدم وقتی انقدر با تک تکشون میخندید و منو نادیده می گرفت.
دوست داشتم برم و به همشون بگم استادتون یه زمانی عاشق من بود.
با خشم بلند شدم و از در کلاس زدم بیرون و زیر لب هر چی فوش بلد بودم به مهرداد و اون دخترای عوضی دادم.
داشتم میرفتم که باز یزدان سر راهمو گرفت ، خواستم راهمو کج کنم که دیدم مهرداد هم از کلاس در اومد
برای تلافی کارش رو به یزدان لبخند پهنی زدم و گفتم :
_جانمممم؟
پسره خر ذوق شد خودشو بهم نزدیک تر کرد و گفت :
_چه قدر لبخند بهت میاد عزیزم !
سنگینی نگاه مهرداد و حس میکردم و گرنه یه جواب دندون شکن به یزدان میدادم .
به جاش لبخندم و عمیق تر کردم و جواب چرت و پرت هاش و دادم و آخر هم با بهونه ی اینکه دیرم شده پیچوندمش و فلنگو بستم .
داشتم راهمو میرفتم که یهو دستم کشیده شد و پرت شدم توی کلاس خالی
تا به خودم بیام دیدم مهرداد با صورتی کبود شده جلوی رومه.
از لابه لای دندون هاش با خشم گفت :
_چی داشت بهت می گفت که نیشت وا شده بود ؟ هوم ؟
با حرص گفتم :
_همون چیزی که اون دخترای چسب داشتن به تو می گفتن و تو هم هر هر میخندیدی.
با این حرفم رفته رفته اخماش باز شد ، لبخند محوی کنج لبهاش نشست و با شیطنت گفت
_پس حسادت کردی؟
فوری پسش زدم و طلبکار گفتم :
_یعنی چی چه ربطی داره؟ بالاخره تو استادی حق داری با دانشجو هات حرف بزنی ، منم دانشجوام حق دارم با هم کلاسیم حرف بزنم . یعنی نه روابط تو به من ربط داره نه روابط من به تو ربط داره.
پشت بند حرفم خواستم از اتاق بیرون برم که با صدای بم و مردونه اش گفت :
_روابط تو به من ربط داره ، چون قراره مال من بشی.
خشکم زد، این داشت چی می گفت ؟
برگشتم سمتش و گفتم :
_یعنی چی ؟
خیره به چشمام قدم به قدم نزدیکم شد و روبه روم ایستاد .
نگاهش و به لب هام دوخت و گفت :
_صیغه ی من میشی، منم در عوض پول عمل باباتو بهت میدم
باورم نمیشد مهرداد همچین چیزی ازم میخواست.
من یه دختر مجرد ، یه دانشجوی تنها… صیغه ی استادم بشم ؟
دستشو دور کمرم انداخت و تب دار گفت :
_خوشت نیومد ؟ پیشنهادم از هرزگی و زیر خوابی با این و اون بهتره باور کن. این طوری طعمتو فقط من میچشم .
صورتش و خم کرد و گازی از لپم گرفت که صدای جیغم بلند شد :
_لعنتی دردم اومد .
خنده ی مردونه ای کرد و خودشو بیشتر بهم چسبوند به لب هام خیره شد و گفت :
_خوب؟ نظرت چیه؟
بالافاصله گفتم :
_نه.
برعکس تصورم ازم فاصله گرفت و خیلی خونسرد گفت :
_باشه… خوددانی!
کیفش رو برداشت و ریلکس از کلاس بیرون زد .
من موندم و یه فکر آشفته .
صیغه ی مهرداد بشم ؟
نمیخواستم… دوست داشتم مثل قدیما عاشقم بشه… ازدواجم باهاش دائم و از روی عشق باشه نه صیغه ای
اما الان شاید اگه هر کس دیگه ای بود قبول میکردم اما مهرداد استادم بود دوست پسر دوران دبیرستانم بود
عشق سابق و شاید هم ، تنها عشقم بود .
از اتوبوس پیاده شدم و به سمت خونمون رفتم
تمام طول راه فکرم درگیر مهرداد و پیشنهادش بود .
کلید انداختم و رفتم تو… بابام مریض بود ، اگه قیافه ی در هم رفته ی منو می دید حالش خراب تر میشد.
به سختی لبخند زدم و از همون جلوی در گفتم. :
_بابا جون من اومدمممم.
جوابی نشنیدم… با خودم گفتم حتما خوابیده.
مثل همیشه روی کاناپه خوابیده بود ، لبخندی زدم و رفتم کنارش
باید بیدارش میکردم تا صبحانه بخوره .
کنارش نشستم و به آرومی دستشو گرفتم بدنش سرد سرد بود. با این فکر که شاید سرما خورده گفتم :
_بابایی چشماتو باز کن قرصتو که خوردی بعد بخواب.
حتی ت هم نخورد دوباره صداش زدم. اسمش رو تکرار کردم اما باز هم ت نخورد
با ترس داد زدم
_بابا بلایی که سرت میومده نه ؟ تو رو خدا چشمهاتو باز کن .
وقتی جوابمو نداد فهمیدم قرار اتفاق بدی بیوفته… اتفاقی که حتی فکرش هم دیوانه ام میکرد.
زنگ زدم آمبولانس اصلا نفهمیدم آمبولانس کی اومد و بابام کی به بیمارستان منتقل شد… وقتی به خودم اومدم که دکتر با تاسف از اتاق اومد بیرون .
پریدم جلوش و گفتم :
_حال بابام چطوره ؟
#استاد_مغرور_من_پارت4
با خشم و تعجب از لای دندون های کلیک شده اش گفت:
_ترانه
با تته پته گفتم
_ترانه کیه یارو؟ اشتباه گرفتی من اصلا اسمم ترانه نیست … حتی تو زندگیم ترانه نمیشناسم .
با خشم نگاهم کرد و مچ دستم و گرفت و عصبانی گفت
_دهنتو ببند تا خودم نبستمش.
حرفش و زد و مچ دستم و کشید رو به اون یارو با صدایی که رسما غالب تهی کرد داد زد
_تو هم گورتو گم کن تا یه بلایی سرت نیاوردم .
پسره از خدا خواسته پاشو روی گاز گذاشت و در رفت
من موندم و مهرداد… از خشم رگ های پیشونیش باد کرده بود و صورتش قرمز قرمز شده بود.
طوری دستم و کشید که جرات اعتراض نکردم و دنبالش رفتم در ماشینو باز کرد و پرتم کرد توی ماشین
پاشو روی پدال گاز گذاشت و با سرعت حرکت کرد
طوری تند رانندگی میکرد که عین بختک چسبیدم به صندلی
آخرهم نتونستم طاقت بیارم و گفتم
_از آمازون فرار کردی اینقدر وحشی شدی؟ اون از ظهر توی کلاس اینم از الان…
حرفم تموم نشده نعره زد
_ببند دهنتو ترانه…
دستی لابه لای موهاش خوش فرمش کشید و با همون عصبانیت ادامه داد :
_این چه سر و ریختیه؟ هوم؟ از کی تاحالا؟ از کی تا حالا هرزه شدی و مردای شهر و سرویس میدی هان؟
حرفای بدی بهم زد جلوی خودم و نگرفتم و مثل خودش داد زدم
_به تو چه؟ فکر کن هرزه شدم… فکر کن هرشب ز*ی*ر یه نفرم تو چی کاره ی منی ؟
حرفم با سیلی محکمی که به گوشم خورد قطع شد
اصلا باورم نمیشد مهرداد بهم سیلی زده باشه
از خشم نفس نفس میزد نیم نگاه بدی بهم انداخت و گفت
_پس اون موقعی که با من دوست بودی هم با همه بودی جز من آره؟ من فکر میکردم تو پاک و معصومی نگو خانم شهر و آباد کرده. حالا که همه رو سرویس میکنی چرا من جا بمونم؟
امشب بیا پیش خودم… پولتم ها چه قدر بشه بهت میدم… غصه نخور کم از اون عوضیای دورت نیستم.
چشم هام سیاه رفت… زیادی جدی حرف میزد با تته پته گفتم
_چی میگی تو؟
سرعتش و بیشتر کرد و گفت
_میریم خونه ی من .
خودم و به در کوبیدم و داد زدم :
_لعنتی درو باز کن نمیخوام با تو بیام .
به حرفم توجه نکرد و با سرعت به راهش ادامه داد
رسما به غلط کردن افتادم… مهرداد استاد دانشگاهم بود… دوست پسر دوره ی دبیرستانم بود حالا ازم میخواست باهاش بخوابم؟؟؟
تمام این سالها بهش خیانت نکردم اون چه فکری راجع به من کرده بود ؟
فکر میکرد گولش زدم…
اصلا به قیافه ی ترسیده ی من نگاه نمی کرد… انگار خونشون همون حوالی بود که به ده دقیقه نرسید ماشین رو جلوی یه برج لوکس نگه داشت
از ماشین پیاده شد و در سمت من رو باز کرد .
بازومو گرفت و محکم کشید و وادارم کرد پیاده بشم .
خودم و سفت گرفتم و گفتم
_مهرداد دستم درد گرفت لعنتی چرا هار شدی؟
خشن برگشت سمتم :
_من هار شدم؟ هاری و بهت نشون میدم ترانه این همه سال دنبالت گشتم تا بپرسم چرا یهو ول کردی و رفتی؟ الان فهمیدم برات کم بودم… اینکه بهت دست نمیزدم راضیت نمیکرد اما امشب جبران میکنم نگران نباش.
دوباره بازومو کشید و به سمت آسانسور رفت.
رسما به غلط کردن افتادم
_ببین مهرداد اون طوری که تو فکر میکنی نیست من هر جایی نیستم.
توجه نمیکنه و در آسانسور که باز میشه پرتم میکنه داخل
قیافش اونقدر عبوس و درهمه که نمیتونم جیک بزنم فقط امیدم اینه وقتی رفتیم بالا با یه چیز محکم بزنم تو سرش و فرار کنم
آسانسور نگه داشت و مهرداد درباره بازومو کشید … برای آخرین بار تقلا کردم و گفتم
_آبروتو توی دانشگاه میبرم . بلایی سرم بیاری به همه ی استادا و دانشجو ها میگم بهم کردی.
پوزخند سردی زد و در و با کلید باز کرد و پرتم کرد داخل
تا خواستم مثل موش از زیر دستش فرار کنم صدای نازک و دخترونه ای متوقفم کرد و گفت :
_مهرداد ؟؟؟؟ این دختره کیه؟
مهرداد اومد تو و با دیدن اون دختر خشکش زد
ته دلم حسادت کردم… خیلی هم زیاد .
من مجبور شدم مهرداد و ترک کنم اما همیشه عاشقش موندم .
اما الان ، این دختر یعنی دوست دخترشه؟
صورتم و اون طرف کردم تا اشک چشمام دیده نشه .
صدای خشن و عصبانی مهرداد و شنیدم که رو به اون دختره گفت
_بی اجازه برای چی اومدی خونه ی من؟
دختره با لحن لوس و ننری گفت
_وا؟ مگه من دوست دخترت نیستم ؟ حق ندارم عشقمو سوپرایز کنم؟
با دلخوری مهرداد و پس زدم و گفتم
_من مزاحم نمیشم
محکم و با قدرت بازومو گرفت و رو به اون دختره گفت :
_سحر برو بیرون همین الان جل و پلاستو جمع کن و گمشو
پشت بند حرفش خم شد و خمار کنار گوشم گفت
_تو هیچ جا نمیری خانم کوچولو.
سحر با عصبانیت مانتوشو پوشید و از کنار جفتمون رد شد و از خونه بیرون زد .
اون که رفت مهرداد در و بست و با کلید قفلش کرد
عقب عقب رفتم تک خنده ای کرد و کت و کرباتشو و در آورد و شروع به باز کردن دکمه هاش کرد.
ترسیده پا به فرار گذاشتم و خودمو توی اولین اتاق پرت کردم.
خواستم در و ببندم که پاش و گذاشت لای در و درو باز کرد .
پرت شدم عقب و با ترس نگاهش کردم
همون طوری که دکمه های پیراهنشو باز میکرد با نگاه مستی به صورتش آرایش کرده ام خیره موند و بم و خش دار گفت
_داستانمون افسانه ای میشه… استاد به دانشجوش
امون نداد و پرتم کرد روی تخت .
پارت5
#استاد_مغرور_من_پارت3
برای بابام غذا درست کردم و داروهاش و دادم و رفتم توی اتاقم
روی تخته زوار در رفته ام نشستم و به این فکر کردم اگه بابام تا یه ماه دیگه عمل نشه اونو از دست میدم و تک و تنها میمونم .
فکرای بدی تو سرم بود .
میتونستم تحمل کنم؟ دخترونگی امو پیش کش آدمای هوس باز کنم تا بهم پول بدن؟
جز این راه دیگه ای به ذهنم نمی رسید.
همه ی راه ها رو امتحان کردم اما جواب نداد.
سرنوشت منم این بود ، اینکه تا آخر عمرم تنها بمونم.
با این فکر بلند شدم و رفتم حموم وقتی از حموم اومدم بیرون ست خوشگلم و بعد کوتاه ترین مانتومو پوشیدم
یه مانتوی قرمز با ساپورت
موهامو فر کردم و ریختم دورم و در آخر آرایش غلیظی روی صورتم پیاده کردم
هه منی که اصلا آرایش نمیکردم حالا مجبورم تا مثل ها خودم و آرایش کنم.
بابام خواب بود چادرم و انداختم سرم تا توی محل نفهمن .
با کفش های پاشنه بلندم توی تاریکی شب زدم بیرون و وقتی سوار تاکسی شدم چادرم و از سرم در آوردم .
تاکسی طبق خواسته ام منو توی محله ی عیونی پیاده کرد .
با ترس و لرز کنار خیابون ایستادم.
همون لحظه ماشین مشکی و بزرگی جلوی پام نگه داشت
یه مرد با چشمهای خمارش بهم نگاه کرد و کشیده گفت :
_در خدمت باشیم خانم کوچولو .
تمام تنم لرزید همین اول کاری جا زدم و باترس گفتم
_نه ممنون .
بدتر شد چون مرتیکه عین مست ها کشیده گفت
_جووووون پس خانم ناز داره… خودم نازتو میخرم کوچولو.
پشت بند حرفش از ماشین پیاده شد . فرار و به قرار ترجیح دادم
تند تند خواستم ازش دور بشم که پشت سرم اومد و بازومو گرفت.
جیغ زدم :
_ولم کن خرمگس
سرسو ت داد و دستمو پیچوند و گفت :
_آخی پشیمون شدی ؟؟؟ خودم راهت می ندازم پولتم میدم .
اشک تو چشمام جمع شد بیشتر از قبل داد زدم :
_لعنتی ولم کن نمیخوام باهات بیام .
نخواست صدای جیغام به گوش کسی برسه. این دفعه محکم بازومو کشید و بی توجه به جیغ جیغ هام منو به سمت ماشینش برد.
خودم و محکم به در ماشین گرفتم و داد زدم
_بهت میگم ولم کن عوضی من این کاره نیستم .
همراه با صدای جیغم ماشین سیاه و بزرگی با شدت جلومون ترمز کرد.
با ترس به اون ماشین نگاه کردم.
اگه اینم همدست این مرتیکه باشه چی؟
در ماشین سیاهه با شدت باز شد ، با دیدن مهرداد استاد دانشگاهمون . .
با دیدن مهرداد استاد دانشگامون مثل یخ آب شدم
با این سر و وضع منو می دید چه فکری پیش خودش میکرد ؟
بدون این که بهم نگاه کنه با عصبانیت به سمت مردک حمله کرد و داد کشید :
_داری چه غلطی میکنی؟ به زور میخوای ببریش؟
مرده با اون هیکلش ترسید و دستم و ول کرد قبل از این که مهرداد منو ببینه پشتم و بهش کردم و با قدم های تند و بلند به راه افتادم
صدای داد و بیدادشون و می شنیدم و با ترس تند تر می رفتم تا اینکه از شانس بدم یه ماشین دیگه جلوی پام ترمز کرد .
لب گزیدم
خودت خواستی ترانه…
راننده این بار یه پسر جوون بود نگاهی به سر تا پام کرد و گفت
_واسه یه شب چند میگیری؟
بین دو راهی موندم .
برم و خرج عمل بابامو در بیارم؟ یا خودم و حفظ کنم و اجازه بدم بابام بمیره .
با یادآوری بابام تردید و گذاشتم کنار دستم و به سمت دستگیره ی در بردم
خواستم سوار بشم که آستینم کشیده شد
_خانم شما…
با برگشتنم حرف مهرداد قطع شد.
اول شک کرد اما کم کم فهمید منم… چهره اش رفته رفته کبود شد و… .
ادامه دارد.
پارت4
#استاد_مغرور_من _پارت2
مثل برق گرفته ها وایستادم .
کلاس خالی خالی بود
مهرداد به سمتم اومد و در کلاس و بست
چسبیدم به دیوار… با اخم نگاهم کرد و گفت:
_پس بالاخره آدم به آدم رسید
با تته پته گفتم:
_چه آدمی؟؟؟ م… من اصلا تو رو نمیشناسم
دستشو کنار سرم روی دیوار گذاشت و خمار گفت:
_پسری که سال باهاش دوست بودی و بی هوا ترکش کردی و نمیشناسی؟؟
خیلی دروغ تابلویی گفتم… مثل خنگ ها پشت کلمو خاروندم و با تعجب ساختگی گفتم :
_عه مهرداد تویی؟ .
پوزخندی زد و گفت:
_خوب… تمام این سال ها دنبالت گشتم تا بپرسم چرا؟
باز هم با خنگی پرسیدم :
_چی چرا؟
عصبانی داد کشید :
_خودتو به اون راه نزن ترانه… من عاشقت بودم به خاطر تو روی خانواده ام وایستادم چرا یهو ول کردی و رفتی؟
از دادش مثل موش شدم.
با دستش دو طرف صورتم و گرفت و توی صورتم غرید
_حتی خونتم عوض کردی … چراشو نمیدونم ترانه اما بد تلافی میکنم ، استاد… بدجوری حال دانشجوی بی وفا شو میگیره حالا می بینی . .
تا خواستم حرفی بزنم وحشیانه لب هاشو روی لب هام گذاشت .
با چشم های گرد شده به مهرداد عصبانی که چشم هاشو بسته بود نگاه کردم .
به چه حقی منو بوسید؟
با مشت به سینه اش کوبیدم که جری تر شد و با ولع بیشتری لب هام و به بازی گرفت .
کم کم داشتم به وسیله ی لب های داغش جون میدادم که صدای پایی که هر لحظه نزدیک تر میشد متوقفش کرد
بلافاصله ازش فاصله گرفتم… هر دو با نفس نفس به هم خیره شده بودیم که در کلاس باز شد و شیدا یکی از دخترای آویزون و رو مخ اومد تو .
با دیدن من و مهرداد با شک نگاهمون کرد و گفت
_استاد باهاتون کار داشتم رفتم دفتر اساتید نبودید
مهرداد با اخم جواب داد
_سر کلاس هر سوالی دارید بپرسید من الان کار دارم باید برم .
رسما دختره رو قهوه ای کرد و از کلاس زد بیرون .
شیدا با حرص به من نگاه کرد و گفت:
_همین اول کاری چشمت گیر کرد به استاد؟ لقمه گنده تر از دهنت بر نداشتی؟
مثل مگس پسش زدم و گفتم
_برو کنار باد بیاد بابا .
بعد هم بدون اینکه آدم حسابش کنم از کلاس زدم بیرون
خداروشکر کلاس آخرمون بود داشتم تند تند می رفتم که یزدان جلوی راهمو گرفت .
خوش تیپ ترین پسر کلاس که از شانس خوبم عاشق من شده بود و برای همین امثال شیدا با من لج افتادن
اما مطمئنم با اومدن مهرداد همین اول کاری همه یزدان و فراموش کردن.
با نگاه عاشقش بهم خیره شد و گفت
_چه خبر ترانه؟
مثل لات ها جواب دادم
_چه خبری میخواستی باشه؟ گشنمه اگه اجازه بدی میخوام برم خونه به درد دل این شکم بی صاحاب برسم .
لبخند زد و گفت
_من می رسونمت.
از خدا خواسته میخواستم بگم باشه که کسی کنارم ایستاد.
برگشتم و با دیدن مهرداد عصبانی دست و پام و جمع کردم
چنان چشم غره ای به سمتم رفت که تا فیها خالدونم از ترس خاکستر شد و ناخودآگاه گفتم:
_اومم.نه یزدان من خودم میرم.
حرفمو زدم و مثل برق ازشون فاصله گرفتم اما انگار شروع بدبختیام بود چون نرسیده به در دانشگاه مهرداد با عصبانیت خم شد و در گوشم گفت:
_کوچه پشتی وایسا خودم میرسونمت
نذاشت اعتراض کنم و با قدم های مغرور و بلند به سمت ماشین آخرین سیستمش رفت و سوار شد.
اون زمانی که با من دوست بود یه پسر دانشگاهی بود که فقط یه موتور داشت. منم یه دختر دبیرستانی ساده و احمق
با یاد اون روزا سری ت دادم و از دانشگاه خارج شدم .
کوچه پشتی منتظرم بود اما نمیخواستم برم .
قرار نبود هر کاری که میگه انجام بدم…
فوری به سمت خیابون رفتم و از شانس خوبم همون لحظه اتوبوس اومد.
سوار شدم و خداروشکر کردم که مهرداد و قال گذاشتم .
چون اگه میومد و زندگیمونو می دید حتما مسخره ام میکرد… شایدم دیگه کاری به کارم نداشت .
بدبختیام و پشت سر ریختم و به پسری که خیره به من بود چشمک زدم .
خوش خوشانش شد و با پررویی برام بوس فرستاد
با چندش صورتم و برگردوندم که مطمئنم حالش گرفته شد .
ایستگاه آخر خونه ی ما بود، پیاده شدم و همون لحظه اکبربشکه رو دیدم
همیشه ی خدا سر کوچه مشغول خوردن بود و هیچ کاری نمی کرد جز این که آمار این و اون و بگیره .
به سمتش دویدم و داد زدم
_بشکه به بابام سر زدی؟
با دهن پر گفت
_آره خوابیده.
تند تند به سمت خونمون رفتم و کلید انداختم .
حق با بشکه بود بابام خوابیده.
بابایی که یه روز پولدارترین مرد شهر بود حالا پول عمل خودش و نداره .
اما من جور میکنم .
به هر قیمتی که شده بابام و نجات میدم حتی اگه شده به قیمت فاحشگی
ادامه دارد
پارت3
#استاد_مغرور_ من_پارت1
روی صندلی لم دادم و مثل کارگاه به در کلاس خیره شدم .
میخواستم ببینم این کیه که جای استاد حسامی اومده و نصف بچه های کلاس به و به چه چه قد و قامتشو میکنن .
یکی از علایقم این بود که بقیه رو با خاک یکسان کنم
الان هم منتظر بودم استاد تازه وارد بیاد تا اون غرورش و که بچه ها ازش تعریف میکردن و خورد کنم و ته دلم لذت کارم و ببرم .
یکی از پشت محکم زد رو شونم و گفت
_چته؟؟ غرق شدی؟
بدون این که برگردم گفتم:
_خفه تا بلند نشدم… تمرکزمو بهم میریزی نمیتونم حال این استاد جدید رو بگیرم .
آب و از لب و لوچه اش آویزون شد و گفت :
_ترانه نمیدونی چی جیگریه عین این هنرپیشه ها میمونه مثل اون پسره چی بود اسمش؟
یکم به کله ی پوکش فشار آورد و با هیجان گفت:
_آها کوزی… مثل اونه… حتی خوشتیپ تر از اون
با چندش پسش زدم و گفتم
_جمع کن خودتو عقده ای پسر ندیده
تا خواست حرف بزنه در کلاس و باز شد
با دیدن مهرداد که با یه تیپ رسمی و کیف به دست اومد داخل رنگ از رخم پرید
حق با فری بود زیادی از حد خوشتیپ شده بود
اون وقت هایی که من میشناختمش خبری از این هیکل و قیافه نبود اما الان…
با ترس از این که منو ببینه فوری رفتم زیر میز
فری با دیدنم خندید و گفت:
_چی شد پس افتادی؟
دستم و روی دماغم گذاشتم و گفتم:
_خفه احمق این مهرداده فکر کنم باید کل این واحد و بردارم تا چشمم به چشمش نیوفته
با تعجب گفت
_میشناسیش؟
تا خواستم بگم من یه زمانی دوست دختر این استاد تازه وارد بودم صدای مهرداد بلند شد
_اون جا چه خبره؟
هول شدم و تا خواستم بلند بشم سرم محکم خورد به میز .
انقدر دردم گرفت که مهرداد و فراموش کردم و یه ریز شروع به غر زدن کردم :
_اوف بر پدر سازنده ی دانشگاه لعنت که از روزی که من پامو گذاشتم توی این خراب شده یه روز خوش ندیدم
صدای یواش فری و شنیدم
_ترانه خفه شو کل کلاس ساکت شدن دارن غر غر های تورو گوش میدن .
با یاد آوری مهرداد یکی زدم تو سرم و گفتم:
_فری یه جوری سرشو گرم کن نیاد این ور
زیر لبی گفت:
_دیگه دیره چون داره میاد
قلبم اومد توی دهنم ، فوری کتابم و از روی میز برداشتم و گرفتم جلوی صورتم
صدای قدم های مردونه ی مهرداد و پشت بندش عطر تلخش و حس کردم
لبم و گاز گرفتم… دقیقا بالای سرم وایستاده بود.
بدون عکس العمل منتظر موندم تا ببینم چطوری رسوا میشم تا این که صداش اومد:
_خانم محترم شما اونجا چیکار میکنید ؟
خندم گرفت… یه زمانی عشقش بودم الان بهم گفت خانم محترم .
البته اون از کجا میخواست بدونه منم!
در کمال پررویی و خونسردی بدون اینکه کتابو از جلوی صورتم کنار بدم گفتم
_دارم درس میخونم.
حرصی گفت :
_زیر میز جای درس خوندنه؟
مثل همیشه نتونستم جلوی زبونم و بگیرم:
_پ ن پ روی میز جای درس خوندنه.
از نفس های بلندش فهمیدم عصبانیش کردم
بیشعور زد به سیم آخر و با یه حرکت کتاب و از دستم چنگ زد
دهنم باز موند و مثل احمقها بهش خیره موندم .
مهرداد هم با دیدن من…
مهرداد هم با دیدن من بدون نفس کشیدن بهم خیره موند .
مطمئنم اونم مثل من متعجب شده .
حقم داره ، از دوران دبیرستان که دوست دخترش بودم تا الان زیادی تغییر کرده بودم.
کل بچه های دانشگاه با تعجب به ما خیره شدن تا این که مهرداد به خودش اومد… اخمی کرد و با جدیت گفت
_همه سرجاشون بشینن .
بعد بدون اینکه نگاهم کنه به سمت میزش رفت .
حالا که منو دید قصد داشتم اذیتش کنم اما جوری که نتونه حرفی بزنه
برای همین دو دستم و زدم زیر چونم و بهش خیره موندم .
تمام دو ساعت کلاس و بی وقفه بهش نگاه کردم
گاهی اوقات رشته ی کلام از دستش در می رفت .
گرمش میشد و کلافه دستی به یقه اش میکشید
ریزریزکی می خندیدم و به صورت سرخ شده اش نگاه میکردم .
اما از حق نگذریم انقدر با جذبه بود که هیچ کس جرئت نفس کشیدن هم نداشت .
از اون بدتر دخترای کلاس بودن که به جای گوش دادن درس رسما با نگاهشون داشتن مهرداد و می خوردن
کلاس که تموم شد همه از جا بلند شدن و یکی یکی از کلاس رفتن بیرون .
منم کوله ام و برداشتم… داشتم با فری از کلاس بیرون میرفتم که صداش متوقفم کرد
_خانم زند شما تشریف داشته باشید
ادامه دارد.
پارت2
نام رمان :رمان پریچهر
به قلم :م.مودب پور
خلاصه ی از داستان رمان:
داستان درباره ی پسری به اسم فرهاده که پس از هشت سال به کشور بر میگرده و توی کارخونه ی پدرش مشغول به کار میشه که در اونجا…….
لینک دانلود:
دانلود با فرمت PDF
دانلود با فرمت ZIP(کتاب صوتی)
طنز-ا
جتماعی
لینک دانلود:
دانلود با فرمت PDF
دانلود با فرمت APK
دانلود با فرمتEPUB
رمان های پیشنهادی:
مقدمه :
زندگی آدم ها به نفس کشیدن خلاصه نمیشه !
زندگی آدم ها به خوردن و نوشیدن و خوابیدن خلاصه نمیشه !
زندگی آدم ها به درس خوندن و کارکردن خلاصه نمیشه !
زندگی آدم ها به بغض و غم و غصه خلاصه نمیشه !
زندگی آدم ها به شادی و خنده و لبخند خلاصه نمیشه !
زندگی آدم ها به مرگ خلاصه نمیشه!
حتی … زندگی آدم ها به عشق هم خلاصه نمیشه !
خلاصه ی زندگی آدم ها فقط و فقط زندگی کردنه …!
لینک دانلود:
رمان های پیشنهادی:
دانلود با فرمت PDF
رمان های پیشنهادی:
خلاصه رمان :اون فرق داره با تموم دخترا-دختری که مردونگیش چوب شده تو سر نامردا-پسری که زندگی و دنیاش شدهدینش
قسمتی از رمان:ملک باشه و َم َلک باشه به کسی میدم که َکس باشه پیرهن تنش اطلس باشه ۱۱۸شاه شهر ما بیاد باصد برو بیاد با گنج هدیه ها بیاد ایا بدم ایا ندم به کسی میدیم که کس باشه پیرهن تنش اطلس باشه ومهنازهم شروع کرد قر دادن بعد از ظهرشده بود ،وسه تایی رفتیم که حاظربشیمو بعد از اینکه حاظرشدیم بابای لیلا هم اومدونشسته بودیم منتظر مهمونا لیلا که وسایل پذیرایی رو روی میز چیده بود با نگرانی پرسید همه چی خوبه متفکر نگاه میز کردم و گفتم خوبه فقط
نگرانیش دوبرابرشد با قیافه ای وحشت زده گفت فقط چی؟
ظرف میوه رو ده درجه ی ماکسیموم بیار سمت چپ ومهناز اروم خندید لیلا هم چپکی نگام کرد وگفت مسخره چیه خو سندرم وسواس گرفتم ازبس اینارو جا به جا کردی ایفون به صدادراومد و بابای لیلا جواب داد و همه دم در ورودی خونه واسادیم واس پیشواز
اینم باهاشون اومده۱۱۹سلام دادیم و سه تایی آشپزخونه رفتیمصدای سورنا که نزدیک اشپزخونه نشسته بودن میومد که ارومو باتعجب میگفت مادرجون شمااینجایی؟مردم ازنگرانی به خداو منماز خنده ریسه رفتمحقته پسره ی شپش تاتو باشی ُقد بازی واسه من در نیاریسوری خانم هم گفت :وانگرانی نداره به ماهور گفتم بهت بگه دیگهاب دهنم شکست گلوم و به سرفه افتادم توقع نداشتم این قد ُرک وپوست کنده بهش بگه…._میشه من یه دیقه باهاتون صحبت کنم مادر جونواز جا بلند شد و گفت یه چند دقیقع عذر میخوام و رفت تو حیاط همچی که سوری خانم اومد بره چشمکی زدمو گفتم خودم میرم جوابشو میدم شما بشینین…
لینک دانلود:
رمان های پیشنهادی:
رمان گندم
نویسنده:م.مودب پور
تعداد صفحات:570
ژانر:عاشقانه-اجتماعی-طنز-پایان تلخ
خلاصه:داستان یک خانواده ثروتمند هست که بیشتر اعضای آن کنار هم زندگی میکنند ، طی اتفاقاتی یکی از اعضای این خانواده به نام گندم متوجه میشود که بچه ای سر راهی بوده، گندم مشکلات روحی پیدا می کند و در طی همین اتفاقات سامان متوجه علاقه قلبی شدید خودش نسبت به دختر عمه اش گندم شده ، اما با یک نامه همه چیز خراب میشود و …
قسمتی از رمان گندم
اواخر فروردین بود … یه روز جمعه … تو اتاقم که پنجره ش به باغ وا می شد … روتختم دراز کشیده بودم و داشتم فکرمی کردم! صدای جیک جیک گنجیشکا از خواب بیدارم کرده بود … هفت هشت تا گنجیشک رو شاخه ها باهم دعواشون شده بود و جیک جیکشون هوابود!
رو شاخه ها این ور و اون ور می پریدن و با هم دعوا می کردن … منم دراز کشیده بودم و بهشون نگاه می کردم! خونه ما یه خونه قدیمی آجری دو طبقه بود … گوشه یه باغ خیلی خیلی بزرگ … یه باغ حدود بیست هزارمتر! یه گوشش خونه ما بود و سه گوشه دیگه ش خونه عموم و دو تا عمه هام!
وسط این باغ بزرگم یه خونه قدیمی دیگه بود که از بقیه خونه ها بزرگتر بود که پدر بزرگم توش زندگی می کرد! یه پدر بزرگ پیر و اخمو اما با یه قلب پاک و مهربون! یه پدر بزرگ پر جذبه که همه تو خونه ازش حساب می بردن و تا اسم آقا بزرگ می اومد نفس همه تو سینه حبس می شد! اتاق من طبقه پایین بود که با باغ همسطح بود …
لینک دانلود:
کتاب صوتی رمان گندمRAR
رمان های پیشنهادی:
نام رمان :رمان پریچهر
به قلم :م.مودب پور
خلاصه ی از داستان رمان:
داستان درباره ی پسری به اسم فرهاده که پس از هشت سال به کشور بر میگرده و توی کارخونه ی پدرش مشغول به کار میشه که در اونجا…….
لینک دانلود:
دانلود با فرمت PDF
دانلود با فرمت ZIP(کتاب صوتی)
رمان جهنم
ژانر ترسناک
فرمت PDF
خلاصه:
داستان درمورد خواهر و برادری است که بخاطر
مشکل خانوادگی مجبور میشوند به روستا رفته و پیش مادربزرگشان زندگی کنند ولی طی اتفاقاتی متوجه میشوند که حوادثی ماورائی در روستا درحال رخ دادن است
دانلود رمان جهنم PDF
دانلود رمان جهنم APK
رمان : کابوس تاریک
نویسنده : صبا رستگار
ژانر : عاشقانه ، هیجانی ، ترسناک
تعداد صفحات : ۱۶۵
فرمت :APK-PDF-EPUB
خلاصه رمان کابوس تاریک :
رمانمون در مورد دخترِ کنجکاوی به نام آلیسِ…که یه شب از خونه میره بیرون ولی چیزایی می بینه که نباید و مسیر زندگیش به کل عوض میشه.
بخشی از صفحه اول رمان کابوس تاریک :
زل زده بودم به در تراس اتاقم که باز گذاشته بودم و آروم آروم موهای بلند و طلاییمو شونه میکردم فردا یکشنبه بود و میتونستم امشب بزنم بیرون و فردا راحت بخوابم به ساعت نگاه کردم ۲۳:۴۰دقیقه صدای تقه ی در اومد و پشت بندش صدای مامان
ـ آلــــیس خوابی؟
+نه مامان دارم موهامو شونه میکنم کاری داری؟
ـ نه زود بخواب فردا کارت دارم
پوفی کشیدم مثله اینکه تا ظهر خوابیدن ممنوعه
+باشه مامان شب خوش
ـ شب بخیر دخترم
بعدم صدای پاهاش اومد مثله اینکه رفت بخوابه
بعد از بیست دقیقه آروم از جام بلند شدم و رفتم سمت تراس ویکم به بیرون نگاه کردم ارتفاعش اونقدر بود که دست یا پام بشکنن در تراسو بستم و به سمت در اتاقم حرکت کردم یکم پشت در ایستادم و گوشامو تیز کردم نه مثله اینکه خبری نیست رفتم سمت کولم و از روتختم ورداشتمش گرفتم دستم رفتم جلوی آینه یه نگاه به خودم کردم یه پلیور مشکی و شلوار جذب مشکی براق یه کلاه بافت مشکی با رگه رگه سفید کولمم سفید مشکی بود گوشیمو برداشتم و انداختم تو کولم خیلی آروم دراتاقمو باز کردمو زدم بیرون به سمت موتورم رفتم خاموش کشوندمش بیرون از خونه بعد روشنش کردم ورفتم کوهی که نزدیکی جـنگل بود……
به جنگل که رسیدم موتورو همونجا گذاشتم و حرکت کردم سمت کوهی که چند روز پیش وقتی بادوستام اومده بودیم اون موقع یه غار دیدم ولی وقت نشد برم اون تو که الان میخوام برم با کلی سختی رسیدم به اون غار چراغ قومو روشن کردم و رفتم تو چراغ قومو حرکت دادم رو دیوار و چشمام از دیدن اون نوشته های قدیمی برق زد فوری گوشیمو برداشتم و گوشه وکنار غارو عکس گرفتم با صدای چیزی از پشت سرم با شتاب برگشتم و نور چراغ قومو به اون طرف گرفتم با دیدن یه جغد سفید خیالم راحت شد و برگشتم تا به کارم برسم که نفسای سردی رو کنار گوشم حس کردم باترس برگشتم سمتش و همون لحظه فلش گوشیم روشن شد وعکس گرفت و چشام بسته شد وقتی بازش کردم کسی نبود باترس به اطرافم نگاه کردم که دوباره نفسای سردیو از پشت سرم حس کردم با ترس شروع به دویدن به طرف ورودی غار کردم وگوشیمو انداختم توکولم فوری از غار زدم بیرون و از کوه اومدم پایین که چون خیلی عجله داشتم خار و گل های سوزنی به دستو پام میخورد و خراش عمیقی توش ایجاد میکرد وقتی به موتورم رسیدم هیچ جای سالمی برام نمونده بود فوری روشنش کردم و به سمت خونه حرکت وقتی رسیدم یه راست رفتم حموم که نمیدونم چیشد خوابم برد با حس نفسای سردی کنار گوشم باترس بلند شدم و دیدم همه ی کفای تو وان رفته فوری خودمو آب کشیدم ورفتم بیرون رو دستم به جز چندتا خراش ریز چیزی نشده بود ولی رو رونم یه زخم نسبتا عمیق بود که باعث میشد یکم بلنگم و مطمئنن مامان میفهمید پوفی کشیدم ورفتم سمت تختم تا بخوابم که با تعجب متوجه شدم در تراسم بازه بلندشدمو رفتم بستمش یه نگاهم به بیرون کردم که جغد سفیدی روی درخت روبه روی خونمون توجهمو جلب کرد چشاش خاص بود یه چیزی بین سبز و آبی اونم زل زده بود بهم هوهویی گفت و پرواز کرد رفت منم خیره نگاهش میکردم
آلیس چته دیوونه شدی یه جغده معمولی رو نگاه میکنی حالا هر چقدرم چشماش مرموز باشه سرم رو ت دادم و به طرف تختم میرم
چشمام رو با خستگی می بندم و به بدنم اجازه میدم استراحت کنه
دانلود رمان کابوس تاریکی PDF
دانلود رمان کابوس تاریکی APK
دانلود رمان کابوس تاریکیEPUB
رمان ناخواسته ای به رنگ اجبار
نویسنده:آرزو توکلی
تعدادصفحات:۲۷۵
ژانر:عاشقانه-اجتماعی-تراژدی
فرمت:PDF-JAR-AOK-EPUB
خلاصه:
ساره دختریه از تبار تمام دختران جامعه مون، دختری که با تمام وجود عشقش رو میپرستید، ساره دختری عاشق و آرژین مردی با عشقی ممنوعه، مردی که نخواست عاشقانههای عشقش و برادرش را نابود کنه ولی مجبور شد…دختری که با تمام معصومیت محکوم شد به و ازدواج با مردی که برایش برادر بود… زندگی دو عاشق گره خورد به هم… یکی عاشق او و او عاشق دیگری…
مقدمه:
گاهی اوقات دلت یه چیزی میگه عقلت یه چیز دیگه! امّا حرف عقل و قلبت اونقدرها مهم نیست چون روزگاه به ساز تو نمیرقصه. این تویی که باید رق*ص*ت رو همراه با ملودی زندگیت تنظیم کنی تا موفق بشی! حالا این وسطها ممکنه برای توی آهنگی نواخته بشه ناخواسته، مجبوری برقصی ناخواسته، مجبوری لبخند بزنی ناخواسته و حالا این تویی که اَسیر شدی بین این ناخواستههایی به رنگِ اجبار!
قسمتی از رمان:
نگاهم رو از محدودهی نگاه غمگین و بی فروغ زن توی آینه دور کردم و آخرین دکمهی مانتوم رو بستم. شالم رو آزاد روی موهایم انداختم و بی توجه به شیشههای گرون قیمت عطر روی میز نیلی رنگ کنسول به سمت کیفم رفتم. زیاد دور نبود زمانی که خودم را با خروارها آرایش و عطر خفه میکردم.
هرچه زودتر میخواستم از این اتاق تیره و تاریک خارج بشم.
لینک دانلود:
رمان سرنوشت هیلدا
نویسنده:شین.لام
ژانر:عاشقانه-اجتماعی
فرمت:APK-PDF-EPUUB
تعداد صفحات:۳۰۳
قسمتی از رمان:
آره، ی اتاق بود بغل جایی که من ایستاده بودم بود، توی اون اتاق بود. حرفی نزدم که در به صدا در اومد. در باز کردم که دیدم ی دختر با ملافه جلوی در ایستاده بهش نمی خورد که سنی داشته باشه. اگه دید زدنتون تموم شد برید کنار تا بیام تو ملافه هارا تعویض کنم.
از جلوی در کنار رفتم بهش می خورد خیلی داشته باشه چهارده و پونزده سال داشته باشه،
هیلدا هم با تعجب به دختر نگاه کرد.
می شه بلند بشید رویه تخت و پشتی را عوض کنم.
بزار همین جا عزیزم خودم عوض می کنم.
اگه عوض نکنم کتکش را تو نمی خوری.
هیلدا با تعجب از روی تخت بلند شد، همون طوری که داشت رویه پشتی و تخت عوض می کرد گفت:
اینجا صبحونه نمیدن ناهار ساعت دوازده تا دو غیر از این ساعت بری ناهار خوری غذا دریافت نمی کنید،
ناهار هم خورشت سبزی و قیمه و خورشت بادمجون صبح ساعت نه میای آشپز خونه سفارش میدی،
غذا را که گرفتی توی اتاق تون سرف می کنید، شام هم همین طور ناهار که گرفتید
شام سفارش میدید پنج شنبه و جمعه ها به شام و ناهار کوبیده و میرزا قاسمی هم اضافه میشه،
ساعت شام هم هشت شب تا ده شب اگه دیر تر برید شام بی شام.
همه چیز مرتب کرد و صاف ایستاد، حواسم رفت سمت هیلدا که پرسید.
_تو چند سالت.
_نسبت به سختی های کشیدیم بخوای حساب کنی مطمئنم از تو بزرگترم.
_مگه تو منو میشناسی، می دونی چه سختی هایی کشیدم؟
_نه فقط حدس میزنم.
_هیچ موقع تا چیزی نمی دونی نه حدس بزن نه قضاوت کن.
همون موقع بود که یکی گروپ گروپ به در زد رفتم در باز کردم که پرید داخل چه بی در و پیکر بود این مسافر خونه.
لینک دانلود
رمان استاد مغرور من
نویسنده:ترنم
ژانر:عاشقانه-هیجانی-صحنه دار
تعداد صفحات ۶۷۲
خلاصه:ترنم سال اول دانشگاه هست که دوست پسر سابقش به عنوان استاد وارد کلاس میشودو.
نکته:مطالعه رمان برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمیشود
دانلود رمان استاد مغرور من PDF
رمان باران
نویسنده:melli
ژانر:عاشقانه-پلیسی-هیجانی
فرمت:PDF-APK-EPUB
خلاصه :یه دختری حدوداهجده نوزده سالهلوس،کنجکاوه که میخواد ازهرچیزی سردربیارهومخ هک،پیش عمو وبرادرش زندگی میکنه….
لینک دانلود:
دانلود رمان باران PDF
دانلود رمان باران APK
دانلود رمان باران EPUB
نام رمان:قیام مردگان
نویسنده رمان: مهران
ژانر: ترسناک
تعداد صفحات رمان: 225
فرمت: pdf-apk
خلاصه رمان : هنگامی که ویروسی در کل کشور پخش میشود بیشتر جمعیت تبدیل به زامبی میشوند، آن تعداد محدودی هم که باقی ماندهاند اجازهی خروج از کشور را ندارند زیرا باید برای جلوگیری از این ویرووس بجنگند، دولت های دیگر اجازهی ورود ایرانیها را نمیدهند؛ پس آن تعداد کمی که هنوز به زامبی تبدیل نشدهاند باید برای نجات جان خود و هرکسی که دوستش دارند تلاش کنند، در این میان پسری به اسم پدرام که خانوادهی خود را گم کرده بهطور اتفاقی با دختری آشنا میشود که او نیز سردرگم و تنها به سر میبرد.رمان قیام مردگان رو از لاولی بوی دانلود و استفاده کنید…
لینک دانلود
نام رمان : خانه عجیب ما
نویسنده: زهرا.ق
ژانر : ترسناک.اجتماعی
فرمت رمان : PDF-APK
خلاصه رمان :
به نام خدا که مهربانیش همیشگى و رحمتش بى اندازه است گاهى اوقات پشت درهاى بسته مى مانیم گاهى اوقات فرصت هایمان را از دست مى دهیم و زمانى هم راه اشتباه را انتخاب مى کنیم.اما باید به یاد داشته باشیم هر اشتباهى پایانى دارد و اما این خودمانیم که پایانش را رقم مى زنیم.
لینک دانلود:
نام رمان : قصر متروکه خون آشام(جلد 2)
نویسنده : مریم دغاغله
ژانر : ترسناک
فرمت APK-PDF-epub
خلاصه رمان :
ماریا همراه بقیه خدمتکاران درحال اماده کردن جشن کریسمس هستند.دراین روزها ماریا تغییری در رفتار ادوین مشاهده می کند که همچنان برای او گنگ است و کششی که سنگدل ترین و بی احساس ترین خون آشام این سرزمین به او دارد را درک نمی کند. مهمان های زیادی اینجا جمع می شوند که مرموزترین آنها لوکاس و کلودیا و همچنین دختر برادرشان ویکتوریاست.آنها مدتی اینجا می مانند که با ماندشان اتفاقات زیادی رخ میدهد که ماریا متوجه می شود که.
لینک دانلود
نام رمان : قصر متروکه خون آشام(جلد ۱)
نویسنده : مریم دغاغله
ژانر : ترسناک
فرمت APK-PDF-epub
خلاصه رمان :
آلیس زن جادوگریست که برای محافظت از دخترش ماریا را در برابر سرگروه گرگینه ها،"جی" او را به دوست خون آشام و قدیمی اش ربکا می سپارد ؛ ربکا او را به قصر متروکه ای می برد که در واقع پناهگاه خون آشام هاست.ماریا در آن جا با حکمران سنگدل قصر آشنا می شود و ناخواسته اتفاقاتی بین آن ها می افتد که این خود آغاز ماجراست.
لینک دانلود
نام رمان : شبی نفرین شده
نویسنده : ارمیتا حسینی
ژانر : ترسناک ، معمایی، عاشقانه
فرمت APK-PDF
خلاصه رمان :
خانواده ی آلیس تصمیم می گیرند دخترشان را به یک اردو بفرستند تا در خانه تنها نماند؛ اما اگر می دانستند چه اتفاقی در پیش روی آلیس قرار دارد هیچ گاه چنین نمی کردند.
آلیس با یک گروه به این اردوی وحشتناک می رود؛ آن ها فکر می کنند این یک اردوی تفریحی است اما اردویی است که در آن به آلیس و افراد دیگر آموزش جنگ و مبارزه با…
لینک دانلود
نام رمان : به رنگ خون
نویسنده : زهرا یونسی
ژانر : ترسناک ، فانتزی، عاشقانه
فرمت APK-PDF
خلاصه رمان :
آنها را زندانی کردند. تبعیدی که باید تا ابد در آنجا میماندند. آنها را تبعید کردند تا از قدرتشان
بکاهند؛ ولی نمیدانستند در تبعیدماندن، آنها را قویتر خواهد کرد.
حال آنها از سیاهچال گریختهاند و خطری بزرگ برگزیده را تهدید میکند! خطری که میتواند
روحش را از او بگیرد و زندگی آرام او را تحت تأثیر قرار دهد.
لینک دانلود
ژانر: عاشقانه ، اجتماعی ، اجباری
نویسنده رمان: کوثر شاهینی فر
تعداد صفحات رمان: ۶۸۳
فرمت: pdf
خلاصه رمان : این رمان روایتگر داستان دختری می باشد که به اجبار باید با یک مرد ازدواج کند.
او برای خلاص شدن از این ازدواج اجباری شب عروسیاش از مجلس فرار می کند.
اما در میان راه بنا به دلایلی تصمیمش عوض می شود و…
قسمتی از متن رمان حرارت تنت
نفس نفس می زنم.
توجهش سمت دیوار جلب میشه و یک قدم جلو میاد…
با ترس بیشتر، هردو دستم رو جلوی دهانم می گذارم و به دیوار تکیه می زنم.
من حتی لباس عروس رو ندیده بودم و آسو انتخابش کرده بود، آسو؟ نگرانشم…
و اشک از گوشه ی چشمانم سر می خوره.
دل نگران دوباره از گوشه ی دیوار نگاه می کنم و می بینمشون…
یکی از آدم هایی که دنبالم هستن به سمت اون یکی برمی گرده و داد می زنه:
کاظم برو اون طرف، اگه دختره فرار کنه شبمون به صبح نرسیده کشته میشیم!
دلم براشون می سوزه…
اونا هم چاره ای ندارن و مجبورن منو پیدا کنن، اما من نمی تونم، نمیشه، نمیشه که برگردم و عروس این مجلس باشم.
صدای جیغ و سوت میاد، برمی گردم!
یک ماشین عروس سفید رنگ که پشت سرش یک ماشین قرمز رنگ و چند تا پسر هستن…
این ساختمان به جز ما چند تا مراسم دیگه هم داره.
گریه ام گرفته، مامان گفته بود مراسم باید جای آبرومندانه ای باشه و این عوضی هم بی چون و چرا قبول کرده بود.
بینیم رو بالا می کشم، وقت نیست برای آبغوره گرفتن، آسو گفته بود تورج پشت ساختمان منتظر منه، گفته بود شناسنامه رو توی باغچه ی شمالی…
ژانر: عاشقانه ، اجتماعی ، اجباری
موضوع رمان حرارت تنت: عاشقانه ، اجتماعی ، اجباری
نویسنده رمان: کوثر شاهینی فر
تعداد صفحات رمان: ۶۸۳
خلاصه رمان : این رمان روایتگر داستان دختری می باشد که به اجبار باید با یک مرد ازدواج کند.
او برای خلاص شدن از این ازدواج اجباری شب عروسیاش از مجلس فرار می کند.
اما در میان راه بنا به دلایلی تصمیمش عوض می شود و…
قسمتی از متن رمان حرارت تنت
نفس نفس می زنم.
توجهش سمت دیوار جلب میشه و یک قدم جلو میاد…
با ترس بیشتر، هردو دستم رو جلوی دهانم می گذارم و به دیوار تکیه می زنم.
من حتی لباس عروس رو ندیده بودم و آسو انتخابش کرده بود، آسو؟ نگرانشم…
و اشک از گوشه ی چشمانم سر می خوره.
دل نگران دوباره از گوشه ی دیوار نگاه می کنم و می بینمشون…
یکی از آدم هایی که دنبالم هستن به سمت اون یکی برمی گرده و داد می زنه:
کاظم برو اون طرف، اگه دختره فرار کنه شبمون به صبح نرسیده کشته میشیم!
دلم براشون می سوزه…
اونا هم چاره ای ندارن و مجبورن منو پیدا کنن، اما من نمی تونم، نمیشه، نمیشه که برگردم و عروس این مجلس باشم.
صدای جیغ و سوت میاد، برمی گردم!
یک ماشین عروس سفید رنگ که پشت سرش یک ماشین قرمز رنگ و چند تا پسر هستن…
این ساختمان به جز ما چند تا مراسم دیگه هم داره.
گریه ام گرفته، مامان گفته بود مراسم باید جای آبرومندانه ای باشه و این عوضی هم بی چون و چرا قبول کرده بود.
بینیم رو بالا می کشم، وقت نیست برای آبغوره گرفتن، آسو گفته بود تورج پشت ساختمان منتظر منه، گفته بود شناسنامه رو توی باغچه ی شمالی…تعداد صفحات رمان: ۶۸۳
فرمت:pdf
خلاصه رمان : این رمان روایتگر داستان دختری می باشد که به اجبار باید با یک مرد ازدواج کند.
او برای خلاص شدن از این ازدواج اجباری شب عروسیاش از مجلس فرار می کند.
اما در میان راه بنا به دلایلی تصمیمش عوض می شود و…
قسمتی از متن رمان حرارت تنت
نفس نفس می زنم.
توجهش سمت دیوار جلب میشه و یک قدم جلو میاد…
با ترس بیشتر، هردو دستم رو جلوی دهانم می گذارم و به دیوار تکیه می زنم.
من حتی لباس عروس رو ندیده بودم و آسو انتخابش کرده بود، آسو؟ نگرانشم…
و اشک از گوشه ی چشمانم سر می خوره.
دل نگران دوباره از گوشه ی دیوار نگاه می کنم و می بینمشون…
یکی از آدم هایی که دنبالم هستن به سمت اون یکی برمی گرده و داد می زنه:
کاظم برو اون طرف، اگه دختره فرار کنه شبمون به صبح نرسیده کشته میشیم!
دلم براشون می سوزه…
اونا هم چاره ای ندارن و مجبورن منو پیدا کنن، اما من نمی تونم، نمیشه، نمیشه که برگردم و عروس این مجلس باشم.
صدای جیغ و سوت میاد، برمی گردم!
یک ماشین عروس سفید رنگ که پشت سرش یک ماشین قرمز رنگ و چند تا پسر هستن…
این ساختمان به جز ما چند تا مراسم دیگه هم داره.
گریه ام گرفته، مامان گفته بود مراسم باید جای آبرومندانه ای باشه و این عوضی هم بی چون و چرا قبول کرده بود.
بینیم رو بالا می کشم، وقت نیست برای آبغوره گرفتن، آسو گفته بود تورج پشت ساختمان منتظر منه، گفته بود شناسنامه رو توی باغچه ی شمالی…
دانلود رمان حرارت تنت با فرمت PDF
رمان هم آغوش
نویسنده:تارا راد
تعداد صفحات : ۲۸۸
ژانر:عاشقانه
فرمت:PDF-APK-EPUB-JAR
خلاصه:آقا ((سانر))یه آقا پسر کاملا موفق وجذاب وخوش تیپ ( دو رگه ایرانی وترکیه )با یه هم آغوشی اشتباه مسیر زندگیش دست خوش حوادث روزگار میشه اینجا ست که دو فرهنگ نزدیک به هم. با فاصله های طبقاتی همه رنگ می بازند .درپس همه ی این مشکلات زندگی جلوه ی دیگر از خود نشان می دهد رمان هم آغوش همه ی درد یک زندگی مشترک را با هم به تصویر می کشد .با کلی صحنه های هم آغوشی خواستن ونخواستن .و کاملا عاشقانه. با دنیای آمیخته عشق ترک تبریزی و ترک استانبولی ترکیه .با ژانری کاملا متفاوت .
لینک دانلود
رمان قبل از شروع
نویسنده:مهسا زهیری
تعداد صفحات : 180
ژانر:عاشقانه-کلکلی
فرمت:PDF-APK-EPUB-JAR
خلاصه داستان :
داستان در مورد دختری به اسم نارینه است که خواهر ناتنیش در شرف ازدواج با فرشید است.پسری که عموی بسیار ثروتمندی داره که تنها ۶ سال از خودش بزرگتره و همه جوره تکه . نارینه گرچه از مادر و برادرش جداست اما فامیلیه متفاوتی با اونها هم داره!و همین سبب میشه که عموی نامزد خواهرش ،آدلان سر این موضوع اونو به هم بریزه!کسی در اون عمارت خواهان نارینه نیست و آدلان با آزارو کل کل هاش بیشتر روزگار رو برای نارینه سخت کرده نارینه که حس مخفی متفاوتی نسبت به ادلان داره سعی میکنه که خودش رو با پرورش ماهی سرگرم کنه ولی احتیاج به راهنما داره که اونو هم ادلان براش پیدا میکنه به نظر میرسه ادلان هم عاشق نارینه ی بداخلاقو لجوج شده اما واقعا این عشقه؟…پایان خوش
لینک دانلود
نام رمان: روشا
نپیسنده: شقایق دهقانپور
فرمت: APK-PDF
خلاصه :
روشا دختری هست که چند ساله عاشق پسر خالشه و نمیزاره کسی متوجه این موضوع بشه تا اینکه برادرش رهام از این موضوع خبردار میشه و تمام سعیش رو برای منصرف کردن روشا از این عشق میکنه چون اون یه چیزایی میدونه که روشا در جریانش نیست…
بهش اس ام اس دادم:”تو رو خدا، مرگ روشا جواب. بده بخدا قلبم داره در میاد کجایی؟بیا خونه من تنهام داداشی، بیا خواهش میکنم
گوشی رو پرت کردم رو تحت و خودمم نشستم و سرمو گرفتم بین دوتا دستام داشتم میمردم کاش بهش نمیگفتم کاش ناراحتش نمیکردم ولی انگار رُهام خودش یه چیزایی فهمیده بود وفقط میخواست مطمئن شه…
با صدای زنگ گوشیم از جا پریدم سری تماس رو وصل کردم صدام به شدت میلرزید
-:جونم؟…
هیچوقت احساس کسی را دست کم نگیرید…زیرا نمیدانید برای ابرازش به شما
چقدر شجاعت به خرج داده”
لینک دانلود:
نام رمان: حجله در خون
نویسنده: آزاده بخنیاری
ژانر:عاشقانه-اجتماعی
فرمت: PDF-APK-EPUB
خلاصه:
رمان حجله در خون یاد اور زمان ارباب های قدیم می باشد که چگونه بر هر چیزی با زور تسلط پیدا کرده و سو استفاده از پول و مقام خود می کردند رمانی با ازدواج اجباری آب پاچی کرده بودن. یه موزیک سنتی ام از همون دم ظهر اومد وشروع به نواختن کرد. بهشون ( عاشیق) می گفتن به زبون محلی.
لینک دانلود
نام رمان: در دام هوس
نویسنده رمان: دختر آفتاب(یاسمین.ظ)
ژانر: عاشقانه-هیجانی-بزرگسال-(+۱۸)
مطالعه به افراد ریر ۱۸ سال توصیه نمیشود
فرمت: PDF
لینک دانلود
نام رمان: اربابم باش
نویسنده رمان: دنیا دوستی
ژانر: عاشقانه-اجتماعی-اربابی-بزرگسال-(+۱۸)
مطالعه به افراد ریر ۱۸ سال توصیه نمیشود
فرمت: PDF
خلاصه رمان : امیر که مبتلا به بیماری \ارانویید میباشد مرد خشنی است و دختر دست فروشی را به خاطر بدهی مادرش اسیر میکند و به او میکند که.
لینک دانلود
مشخصات کتاب | |
نام رمان |
پناهم باش |
نویسنده |
مایده باوندپور |
ژانر |
عاشقانه |
فرمت |
خلاصه:نگار دختر 22 ساله ای که در کنار خاله و پدربزرگش زندگی می کند.روابط سرد موجود در خانواده از او دختر آرام و مغمومی ساخته است. زندگی روتینش با پیداشدن یک مزاحم ناشناس که ادعا می کند از گذشته او با خبر است متحول میشود. حقایقی برملا میشود که او را کنجکاو میکند برای دانستن راز های پشت پرده.
دانلود رمان پناهم باش فرمت
رمان های پیشنهادی:
خلاصه:
داستان دختری طرد شده …که ناخواسته قربانی شده ی یک دسیسه شیطانیست و به یک باره از دنیایی به دنیای دیگر تبعید میشود دنیایی که هیچ سنخیتی با رویا های او ندارد…دنیایی که خلاصه میشود در یک مرد…مردی مغرور و عاشق …که در دلش جایی برای آنا ندارد و…
قسمتی از رمان :
چایی رو برداشتمو باقیموندشو سر کشیدم.
آنا زود باش د لعنتی شیشو نیم شد. بسه کمتر بخور میترکی!!
- چیه انگار از ارث بابات میخورم روانی ،میام دیگه. بعد دو ترم تو هنوز عین ترم اولیا رفتار میکنی.
پاشدم رفتم تو اتاق بانهایت سرعت آماده شدم…قبل از اینکه بخوام
از خونه شم چنگ زد به کاسه ی پراز شکلات که رو اپن بود.
آنا مرگ بزنه تورو من راحت شم ایشاالله .
-اومدم اومدم
خودم ماشین نداشتم بخاطر همین بادوستم که هم خونه ام بود میرفتم ،دخترخوب و دوست داشتنی که اسمش زهرا بود .توراه کلی فحشم داد و تا رسیدم غر زد رفتم سر کلاس جمع همه جمع بود ومیگفتن و میخندیدن
- سلام چه خبره برو بچ چتونه؟!!
-هیچی آخر هفته تولد زیباست همه رو دعوت کرده الانم بچه ها داشتن زیبا رومسخره میکردن با این اداهاش!
زیبا : نخیر من اصلا ادا در نمیارم زیبا تک دختر یه خونواده پول دارکه با همه امکانات داشت زندگی میکرد تموم صورتشم عملی بود.از نظر زیبایی خوب بود اما به لطف ارایش و عمل.همیشه مهمونی میگرفت. همه رو دعوت میکرد کلاس ما بیست و هشت نفر بودیم ودر طول این یک سال باهم فوق العاده صمیمی. البته من زیاد با پسرا گرم نمیشدم چون با خدای خودم عهد کرده بودم دوست پسر واین چیزا نگیرم که خدا بهم یه شوهر چشم و دل پاک بده
لینک دانلود |
خلاصه:
دانلود رمان قوی دریاچه رویا دختری که قراره خودش روثابت کنه امابه کی؟! درسته میخوادخودش روبه خودش ثابت کنه!دنبای ماپرازفرازنشیبه که ماروهروزمجبورمیکنه که خودمون روبالابکشیم ودراین بین خودمون روبه بقیه ثابت کنیم امامهمترازهمه چیزاینه که خودمون روبه خودمون ثابت کنیم وبعدازهرکاری بتونیم درموردخودمون قضاوت کنیم که آیاکاردرست روانجام دادیم یانه
به قول پادشاه توی کتاب شازده کوچولو
-محاکمه کردن خودازمحاکمه کردن دیگران مشکل تراست.اگرتوانستی
درموردخودت قضاوت درستی بکنی پس یه فرزانه تمام عیاری
دخترقصه ماهم باقضاوت ازخودش واستعداداش شروع میکنه تاجایی که
هیچ شکی دردل خودش قرارنده که ای کاش این میکردم
امابگم که این دخترهم مطمئنایه روزی مثل مابوده پس نبایدکاراش روبی دلیل ومنطق انتقادکنیم
بایددیدکه چی میشه!….پایان خوش…پلیسی معماییعاشقانه
دانلود رمان قوی دریاچه اختصاصی یک رمان
خلاصه:
رویا دختری که قراره خودش روثابت کنه امابه کی؟! درسته میخوادخودش روبه خودش ثابت کنه!
دنبای ماپرازفرازنشیبه که ماروهروزمجبورمیکنه که خودمون روبالابکشیم
ودراین بین خودمون روبه بقیه ثابت کنیم امامهمترازهمه چیزاینه که خودمون
روبه خودمون ثابت کنیم وبعدازهرکاری بتونیم درموردخودمون قضاوت کنیم که آیاکاردرست روانجام دادیم یانه
بایددیدکه چی میشه!….پایان خوش…پلیسی معماییعاشقانه
قوی دریاچه !
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد ،فریبنده زادو فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی،رود گوشه ای درد و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب،که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر آنند کاین مرغ شیراکجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود آنجا بمیر
لینک دانلود |
خلاصه رمان : قسمتی از زندگی زنی به نام آیه می باشد که با توجه به آرمان های همسرش گام برداشته و در جایگاه همسر یک مدافع حرم به سمت جلو در حرکت است.
ارمیا مردی که اعتقاداتش ضعیف شده و در بحران دست و پا می زند…
و دختر ی به نام رها که در بندهای زیادی اسیر است…
تقدیم به از جان گذشتگانی که امنیت آور این سرزمین شدند. آنان که دنیا را جا گذاشته و خدا را در گریه های کودکان و ن بی دفاع می دیدند.”
قسمتی از متن رمان از روزی که رفتی
برف آنقدر بارید تا تمام جاده را سپید پوش کرد و راه ها را بست.
جاده چالوس در میان انبوهی از برف فرو رفت و خودروهای زیادی در میان آن زمین گیر شدند.
در راه ماندگان، به هر نحوی سعی در گرم کردن خود و خانواده هایشان داشتند.
جوان بلند قامتی به موتور سیکلت عظیم الجثه اش تکیه داده و کاپشن موتور سواری اش را بیشتر به خود می فشرد تا گرم شود، کسی به او توجهی نداشت.
انگار سرما در دلشان نشسته بود که نسبت به همنوعی که از سرما در حال یخ زدن بود بی تفاوت بودند.
با خود اندیشید:
کاش به حرف مسیح گوش داده بودم و با موتور پا در این جاده نمی گذاشتم!”
مرد شصت ساله ای از خودروی خوو پیاده شد.
بارش برف با باد شدیدی که می وزید سرها را در گریبان فرو برده بود.
صندوق عقب را باز کرد و مشغول انتقال وسایلی به درون خودرو شد.
سایه ای توجهش را جلب کرد و باعث شد…
دانلود رمان از روزی که رفتی با فرمتPDF |
دانلود رمان از روزی که رفتی با فرمتAPK |
خلاصه رمان : آلیا: در بیشتر روزهای زندگیم به این سوال بزرگ که پنهان شدن پدر و مادرم هست فکر می کنم.
حتی چند وقتی است که قصد دارم برای پیدا کردن جواب همه ی سوال هایی که در سر دارم از این عمارت خارج شوم.
خیلی دلم می خواهد به دنبال حقیقت زندگیم بروم، من باید برای رسیدن به این هدف رضایت و اجازه آقای خان را بدست بیاورم…
در همین افکار بودم که یک دفعه خوردم به یک شخصی، داشتم می افتادم روی زمین که من را گرفت.
آن شخص یک پسر بود و…
قسمتی از متن رمان اسم من آلیاست
” آلیا ”
با صدای فریادهای سید از خواب بیدار شدم…
سید تنها فرزند و وارث خانواده خان و پسر همون شاهرخ خان بود.
سریع به اتاق سید رفتم تا دوباره داد نزنه…
الیا: بله آقا، امری داشتین…
پیراهنش رو پرت کرد به سمتم و داد زد…
سید: این چیه… ها؟؟؟
الیا: پیراهنه آقا…
سید: جدی میگی؟ من فکر کردم شلواره، صد بار بهت گفتم پیراهن های منو ننداز تو ماشین لباس شویی با دست بشور اینا از جنس ابریشم اصله نه مثل لباس های…
الیا: آقا دست های من…
یک دفعه صدای آرامش بخش آقای خان که همیشه به دادم می رسه شنیده شد.
آقای خان وارد اتاق شد…
شاهرخ خان: اینجا چه خبر شده سید؟
سید: پدر قبلا به این دختر گفته بودم که پیراهن های منو با دست بشوره تا خراب نشه.
شاهرخ خان: این دختر اسم داره.
اسمش الیاست، درضمن مگه الیا بی کاره که پیراهن های تو رو با دست بشوره؟…
دانلود رمان اسم من الیاست با فرمت PDF |
خلاصه ی داستان: از خانه کلاه فرنگی تا کوچه هشت پله چهار باغ فاصله بود.این کوچه درست روبروی میدان روستا و آغازش از نبش دکان خواربار فروشی مش نقی شروع میشد و تا کمرکش ادامه پیدا می کرد.اولین خانه کاه گلی با سر در فرو ریخته متعلق به او و خانواده هشت نفره اش بود.در روستا شایعه بود که مش نقی با به دنیا آمدن هر فرزندی پله ای سیمانی کار گذاشته و به این وسیله از شیب تند کوچه کم کرده و رفت و آمد ساکنان را آسان نموده.همسایگان آرزو می کردند که…
دانلود رمان باور افتاب با فرمت PDF |
دانلود رمان باور افتاب با فرمتAPK |
دانلود رمان باور افتاب با فرمتEPUB |
دانلود رمان باور افتاب با فرمتJAR |
درباره این سایت